ايراد كرد ، در پايان فرمود :
فإِنّى لا أرى المَوتَ إلّا سَعادَةً ، ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَماً .
من ، مرگ را چيزى جز خوشبختى ، و زندگى با ستمگران را چيزى جز ملال نمىدانم .
در اين هنگام ، نافِع ، پس از زُهَير بن قَين ، از جا برخاست و گفت :
وَاللَّهِ ما كَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا ، وإنّا عَلى نِيّاتِنا وبَصائِرِنا ، نُوالى مَن والاكَ ونُعادى مَن عاداكَ ۱ .
به خدا سوگند ، ما از ديدار پروردگارمان ، ناخشنود نيستيم ، و بر اساس نيّتها و بصيرتهاى [درست ]خود هستيم . با دوستِ تو ، دوست و با دشمن تو ، دشمنيم .
نافِع بن هِلال ، تيراندازى ماهر بود و در روز عاشورا ، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّهاى را نيز زخمى كرد و پس از تمام شدن تيرهايش ، با شمشير خود ، به صف دشمن زد .
وى ، در نهايت ، آن قدر جنگيد تا هر دو بازويش شكست و به اسارت دشمن در آمد . وقتى او را نزد عمر بن سعد بردند ، در حالى كه خون بر محاسنش جارى بود ، با شهامتِ تمام ، خطاب به او گفت :
به خدا سوگند ، من دوازده نفر از شما را كُشتم ، و اين ، جز آنهايى است كه زخمى كردم . خودم را براى تلاشى كه كردهام ، سرزنش نمىكنم ، و اگر بازو و مُچى برايم مانده بود ، نمىتوانستيد مرا اسير كنيد .
عمر بن سعد ، به شمر دستور داد تا او را بكُشد . نافِع ، در آخرين لحظات زندگى ، خطاب به شِمر گفت :
به خدا سوگند ، بدان كه اگر تو در زمره مسلمانان بودى ، بر تو گران مىآمد كه با