سعد، گِرد آورد ، و اين ، هنگام غروب بود. من ، بيمار بودم . خودم را به او نزديك كردم تا سخنش را بشنوم . شنيدم كه پدرم به يارانش مىگويد: «خداوند - تبارك و تعالى - را با بهترين ثناها ، مىستايم و او را بر شادى و سختى ، ستايش مىكنم . خدايا ! تو را بر اين مىستايم كه به نبوّت ، گرامىمان داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين ، بينايمان گرداندى و برايمان ، گوش و چشم و دل ، قرار دادى و ما را از مشركان ، قرار ندادى .
امّا بعد، من ، يارانى شايستهتر و بهتر از ياران خود نمىشناسم و خانوادهاى بهتر از خانوادهام ، در نيكى كردن و صِله اَرحام ، سراغ ندارم . خداوند ، از جانب من به همه شما ، جزاى خير دهد ! هان ! من گمان دارم كه روز [ كارزار ] ما با اين دشمنان ، فرداست. هان كه من ، نظرم را برايتان گفتم ! همگى آزاديد كه برويد . تعهّدى به من نداريد . اين [ سياهىِ ]شب ، شما را پوشانده است . آن را مَركب خود سازيد» .۱
۱ / ۱۸
پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام
۳۰۰.تاريخ الطبرى - به نقل از ضحّاك بن عبد اللَّه مِشرَقى - : من و مالك بن نضْر اَرحَبى ، بر حسين عليه السلام وارد شديم .
... چون شب شد ، فرمود : «اين ، [ سياهىِ ] شب است كه شما را پوشانده است . آن