۲۴۱.تاريخ الطبرى : ابو مِخنَف مىگويد : قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى ، در باره رفتار محمّد بن اشعث با مسلم بن عقيل و اسارت وى نقل كرد كه : آن گاه ، مسلم ، رو به محمّد بن اشعث كرد و گفت: اى بنده خدا ! به خدا سوگند كه مىبينم از امان دادن به من ، ناتوانى . آيا خيرى در تو هست؟ آيا مىتوانى يكى را بفرستى كه از زبان من براى حسين عليه السلام پيغام ببرد - چرا كه مىدانم امروز با خاندان خويش به سوى شما روان شده، يا فردا روان مىشود و اين نگرانى و اندوهى كه [در وجود من] مىبينى ، به سبب آن است - و بگويد: «ابن عقيل ، مرا پيش تو فرستاد ، در حالى كه به دست اين قوم ، اسير بود و مىدانست كه كشته مىشود . او مىگفت : با خاندان خويش ، باز گرد . مردم كوفه ، فريبت ندهند ، كه آنان، همان ياران پدرت هستند كه آرزوى جدايى از آنها را با مرگ يا كشته شدن داشت . مردم كوفه ، تو را و مرا تكذيب كردند و كسى كه تكذيب شد ، رأيش پذيرفته نمىشود» ؟