و برخى گفتهاند كه با دوستان نزديكش مىگسارى مىكرد.۱
۱۵۶.الفتوح : مسلم بن عقيل ، وارد مسجد جامع شد تا نماز مغرب بخواند . ده نفرِ باقىمانده هم از گرد او پراكنده شدند . او وقتى اوضاع را چنين ديد ، بر اسبش سوار شد و در كوچههاى كوفه مىگشت و از زخمهايى كه بر تَن داشت ، ناتوان شده بود ، تا اين كه به درِ خانه زنى به نام طوعه رسيد .
... زن بر درِ خانه ايستاده بود. مسلم بن عقيل به وى سلام كرد و او هم پاسخ داد و پرسيد : چه مىخواهى؟