سى سال بعد ، از پايين تا بالاى آن را خار گرفت و ميوهاش ريخت و سرسبزىاش رفت . آن گاه بود كه ما از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام آگاه شديم و پس از آن ، ديگر ميوه نداد و ما تنها از برگش بهره مىبرديم .
روزى برخاستيم و ديديم از ساقهاش خون تازه تراويده و برگهايش پژمرده شده است . در بيم و هراس بوديم كه ناگاه ، خبر شهادت حسين عليه السلام به ما رسيد و در پىِ آن ، درخت ، خشك شد و از ميان رفت .۱
۵۳۲.الخرائج و الجرائح : پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رفت تا در خيمه اُمّ مَعبد فرود آمد . [پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و همراهانش ]خواستند كه امّ معبد ، مهمانشان كند . امّ معبد گفت : الآن ، چيزى آماده ندارم .
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به گوسفندى در كنار خيمه كه به خاطر بدحالى ، از گلّه جا مانده بود ، نگريست و گفت : «اجازه مىدهى آن را بدوشم ؟» .
گفت : آرى ؛ ولى چيزى ندارد .
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دست بر پشت آن گوسفند كشيد و مانند فربهترين گوسفندان شد و سپس دست بر پستان آن كشيد و پستان آن ، عجيبْ بزرگ شد و شير فراوانى آورد . پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود : «اى امّ معبد ! كاسه بزرگى را بياور» .
[پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شير را در كاسه دوشيد و] همه شير نوشيدند تا سيراب شدند . امّ معبد ،