۷ / ۲۰
رسيدن خبر شهادت عبد اللَّه بن يَقطُر در منزلگاه زُباله۱
۲۴۴.الإرشاد : حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد . پس خبر شهادت عبد اللَّه بن يَقْطُر به او رسيد . پس نامهاى بيرون آورد و بر مردم خواند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، گزارشى دردناك و ناگوار ، رسيده است : كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبد اللَّه بن يَقْطُر. شيعيانما، ما را بىياور گذاشتهاند . پس هر كس از شما مىخواهد كه باز گردد ، منعى نيست . باز گردد ، كه حقّى بر او نداريم» .
مردم ، يكباره از پيرامون وى ، پراكنده شدند و راه راست و چپ گرفتند و او ماند و يارانش كه از مدينه با وى همراه بودند ، و نيز تعداد اندكى از آنان كه در طول مسير به او پيوسته بودند .
امام عليه السلام اين كار را از آن رو كرد كه مىدانست باديهنشينان ، به اين پندار ، از پىِ او آمدهاند كه او به سوى شهرى مىرود كه مردمش به اطاعت وى ، استوارند و نخواست با وى بيايند و ندانند كجا مىروند .۲
۲۴۵.أنساب الأشراف : هنگامى كه به حسين عليه السلام خبر كشته شدن ابن يَقْطُر رسيد، خطبه خواند و فرمود : «اى مردم! شيعيان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، هانى، قيس بن مُسهِر و ابن يَقْطُر، كشته شدند . پس هر كس از شما كه مىخواهد برگردد، برگردد» .
1.منزل معروفى در مسير كوفه به مكّه (معجم البلدان: ج۳ ص۱۲۹. نيز، ر.ك: نقشه شماره۳ در پايان كتاب).
2.فَسارَ [الحُسَينُ عليه السلام] حَتَّى انتَهى إلى زُبالَةَ فَأَتاهُ خَبَرُ عَبدِ اللَّهِ بنِ يَقطُرَ ، فَأَخرَجَ إلَى النّاسِ كِتاباً فَقَرَأَهُ عَلَيهِم : بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ قَد أتانا خَبَرٌ فَظيعٌ ؛ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، وهانِئِ بنِ عُروَةَ ، وعَبدِ اللَّهِ بنِ يَقطُرَ ، وقَد خَذَلَنا شيعَتُنا ؛ فَمَن أحَبَّ مِنكُمُ الاِنصِرافَ فَليَنصَرِف غَيرَ حَرِجٍ ، لَيسَ عَلَيهِ ذِمامٌ .
فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ وأخَذوا يَميناً وشِمالاً ، حَتّى بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ ، ونَفَرٍ يَسيرٍ مِمَّنِ انضَوَوا إلَيهِ ، وإنَّما فَعَلَ ذلِكَ لِأَنَّهُ عليه السلام عَلِمَ أنَّ الأَعرابَ الَّذينَ اتَّبَعوهُ ، إنَّمَا اتَّبَعوهُ وهُم يَظُنُّونَ أنَّهُ يَأتي بَلَداً قَدِ استَقامَت لَهُ طاعَةُ أهلِهِ ، فَكَرِهَ أن يَسيروا مَعَهُ إلّا وهُم يَعلَمونَ عَلى ما يَقدَمونَ ۲۴۵ (الإرشاد : ج ۲ ص ۷۵ ، روضة الواعظين : ص ۱۹۷) .