وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب كرد و خواست بنوشد ، دندانهاى جلويش در ظرف افتاد . آن گاه گفت: ستايش ، خدا را ! اگر اين آب ، روزىِ من بود ، آن را مىنوشيدم !۱
۴ / ۳۱
آنچه ميان مسلم و ابن زياد در قصر حكومتى گذشت
۱۷۳.أنساب الأشراف : مسلم را نزد ابن زياد آوردند و پيش از اين ، پسر اشعث به وى امان داده بود ؛ ولى ابن زياد ، آن امان را نپذيرفت.۲
۱۷۴.الملهوف : چون مسلم بن عقيل را بر عبيد اللَّه بن زياد وارد كردند ، بر او سلام نكرد . نگهبان به وى گفت: بر امير ، سلام كن.
مسلم به او گفت: واى بر تو ! ساكت شو! به خدا سوگند كه او براى من ، امير نيست.
ابن زياد گفت: مانعى ندارد . سلام كنى يا نكنى ، كشته خواهى شد.
مسلم به وى گفت: اگر مرا بكشى ، به راستى كه بدتر از تو ، بهتر از مرا كشته است و تو هيچ گاه بد كشتن و زشت مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائتآميز را رها نخواهى ساخت و كسى به اين كارها ، سزاوارتر از تو نيست.
ابن زياد به وى گفت: اى نافرمان و اى تفرقهافكن ! بر امام خويش ، خروج كردى و