279
گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام

مسلم گفت: قدرى آب به من بده كه عطشم شدّت يافته است .
زن برايش آب آورد تا سيراب شد . او سپس همان جا نشست . زن گفت: بنده خدا ! چرا نشسته‏اى؟ مگر آب نياشاميدى؟
مسلم گفت: چرا - به خدا - ؛ ولى من در كوفه خانه‏اى ندارم . من غريبم و افراد مورد اعتمادم ، مرا تنها گذاشتند . آيا مى‏خواهى در كار خيرى شريك شوى ؟ من ، مردى از خانواده‏اى شريف و بخشنده هستم و كسى مانند من ، حتماً خوبى را جبران مى‏كند.
زن گفت: جريان چيست و تو كيستى؟
مسلم - كه خداوند ، رحمتش كند - گفت: اين سخن را وا بگذار و مرا وارد خانه‏ات كن . اميد است خداوند در بهشت ، پاداشت دهد.
زن گفت: بنده خدا ! اسمت را به من بگو و چيزى را پنهان مكن. من خوش ندارم قبل از دانستن شرح حالت ، وارد منزل من شوى. فتنه برپاست و عبيد اللَّه بن زياد در كوفه است.
مسلم بن عقيل به زن گفت: اگر مرا درست بشناسى ، به خانه‏ات را هم خواهى داد. من ، مسلم پسر عقيل بن ابى طالب هستم .
زن گفت : برخيز و داخل شو . خداوند ، تو را رحمت كند !
آن گاه وى را وارد خانه كرد و برايش چراغ روشن نمود و غذا آورد ؛ ولى مسلم ، غذا نخورد.
چيزى نگذشت كه پسر آن زن آمد . وقتى به خانه رسيد ، ديد مادرش به اتاق ديگر ، زياد رفت و آمد مى‏كند و گريان است . گفت: مادرم ! رفتار تو و گريه‏ات و رفت و آمدت به آن اتاق، مرا به شك انداخته است . داستان چيست؟
زن گفت: پسرم ! چيزى را برايت مى‏گويم ؛ ولى آن را افشا مكن.
پسر گفت: آنچه دوست دارى ، بگو.


گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
278

و برخى گفته‏اند كه با دوستان نزديكش مى‏گسارى مى‏كرد.۱

۱۵۶.الفتوح : مسلم بن عقيل ، وارد مسجد جامع شد تا نماز مغرب بخواند . ده نفرِ باقى‏مانده هم از گرد او پراكنده شدند . او وقتى اوضاع را چنين ديد ، بر اسبش سوار شد و در كوچه‏هاى كوفه مى‏گشت و از زخم‏هايى كه بر تَن داشت ، ناتوان شده بود ، تا اين كه به درِ خانه زنى به نام طوعه رسيد .
... زن بر درِ خانه ايستاده بود. مسلم بن عقيل به وى سلام كرد و او هم پاسخ داد و پرسيد : چه مى‏خواهى؟

1.لَمّا رَأى‏ [مُسلِمٌ‏] أَنَّهُ قَد أمسى‏ ولَيسَ مَعَهُ إلّا اُولئِكَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَراً] ، خَرَجَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ أبوابِ كِندَةَ ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَيسَ مَعَهُ إنسانٌ ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا يُحِسُّ أحَداً يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ ، ولا يَدُلُّهُ عَلى‏ مَنزِلٍ ، ولا يُواسيهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ . فَمَضى‏ عَلى‏ وَجهِهِ يَتَلَدَّدُ في أزِقَّةِ الكوفَةِ ، لا يَدري أينَ يَذهَبُ ، حَتّى‏ خَرَجَ إلى‏ دورِ بَني جَبَلَةَ مِن كِندَةَ ، فَمَشى‏ حَتّى‏ انتَهى‏ إلى‏ بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها : طَوعَةُ ، اُمُّ وَلَدٍ كانَت لِلأَشعَثِ بنِ قَيسٍ فَأَعتَقَها ، فَتَزَوَّجَها اُسَيدٌ الحَضرَمِيُّ ، فَوَلَدَت لَهُ بِلالاً ، وكانَ بِلالٌ قَد خَرَجَ مَعَ النّاسِ واُمُّهُ قائِمَةٌ تَنتَظِرُهُ ، فَسَلَّمَ عَلَيهَا ابنُ عَقيلٍ ، فَرَدَّت عَلَيهِ . فَقالَ لَها : يا أمَةَ اللَّهِ اسقيني ماءً ، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ ، فَجَلَسَ ، وأدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت : يا عَبدَ اللَّهِ ، ألَم تَشرَب ؟ قالَ : بَلى‏ ، قالَت : فَاذهَب إلى‏ أهلِكَ ! فَسَكَتَ . ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِكَ ، فَسَكَتَ . ثُمَّ قالَت لَهُ : فِئ للَّهِ‏ِ ، سُبحانَ اللَّهِ يا عَبدَ اللَّهِ ، فَمُرَّ إلى‏ أهلِكَ عافاكَ اللَّهُ ! فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى‏ بابي ، ولا اُحِلُّهُ لَكَ . فَقامَ فَقالَ : يا أمَةَ اللَّهِ ، ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ ، فَهَل لَكِ إلى‏ أجرٍ ومَعروفٍ ، ولَعَلّي مُكافِئُكِ بِهِ بَعدَ اليَومِ ؟ فَقالَت : يا عَبدَ اللَّهِ وما ذاكَ ؟ قالَ : أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني . قالَت : أنتَ مُسلِمٌ ؟ ! قالَ : نَعَم . قالَت : اُدخُل ، فَأَدخَلَتهُ بَيتاً في دارِها غَيرَ البَيتِ الَّذي تَكونُ فيهِ ، وفَرَشَت لَهُ ، وعَرَضَت عَلَيهِ العَشاءَ فَلَم يَتَعَشَّ ، ولَم يَكُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها ، فَرَآها تُكِثرُ الدُّخولَ فِي البَيتِ وَالخُروجَ مِنهُ ، فَقالَ : وَاللَّهِ إنَّهُ لَيُريبُني كَثرَةُ دُخولِكِ هذَا البَيتَ مُنذُ اللَّيلَةِ وخُروجِكِ مِنهُ ، إنَّ لَكِ لَشَأناً ! قالَت : يا بُنَيَّ الهَ عَن هذا . قالَ لَها : وَاللَّهِ لَتُخبِرِنّي . قالَت : أقبِل عَلى‏ شَأنِكَ ولا تَسَأَلني عَن شَي‏ءٍ ، فَأَلَحَّ عَلَيها ، فَقالَت : يا بُنَيَّ لا تُحَدِّثَنَّ أحَداً مِنَ النّاسِ بِما اُخبِرُكَ بِهِ ، وأخَذَت عَلَيهِ الأَيمانَ ، فَحَلَفَ لَها ، فَأَخبَرَتهُ ، فَاضطَجَعَ وسَكَتَ ، وزَعَموا أنَّهُ قَد كانَ شَريداً مِنَ النّاسِ ، وقالَ بَعضُهُم : كانَ يَشرَبُ مَعَ أصحابٍ لَهُ ۱۵۶ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۱ ؛ الإرشاد: ج ۲ ص ۵۴) .

  • نام منبع :
    گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدى رى‏ شهرى، تلخیص: مرتضی خوش‌نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 41844
صفحه از 1088
پرینت  ارسال به