پس علیرغم دانشی که ممکن است در آن زمینه خدای سبحان به او عطا کرده باشد، به دلیل تسلط نداشتن بر تمام اسباب و مسببات و نداشتن علم و آگاهی به امور غیبی، در کارهای خود نه خُبره است و نه قدرت انجام آن را دارد، پس باید بر مبدئی که دانا و توانا است تکیه و اعتماد کند. بنابراین توکّل آن است که انسان در همه کارها، خود را نادان و ناتوان بداند و کار خود را به خدای دانا و توانا واگذار کند.۱
البته در معنای توکّل به خدا، حرکت و تلاش خردمندانه موکّل برای رسیدن به هدف، به جای چشم دوختن به یاری و دستگیری دیگران نهفته است. ازاینرو در تعریف برخی صاحب نظران آمده است: «اعتماد به آنچه نزد خداست و ناامیدی از آنچه نزد مردم است».۲ بنابراین انسان متوکّل پس از توکّل، بی حرکت و بدون تلاش نمینشیند تا وکیل او یعنی خداوند کار او را به سامان برساند، بلکه توکّل با برنامهریزی، تدبیر، تلاش و سعی متوکّل همراه است مگر آن که از دست انسان متوکّل هیچ کاری برنیاید؛ همانند ابراهیم علیه السلام هنگامی که در منجنیق نهاده شده بود تا به آتش افکنده شود. البته برخی این حالت را که از دست بنده کاری برنیاید و او به جای جزع و فزع، تسلیم امر پروردگار باشد «تفویض» یا واگذاری امر به خدا میدانند که مرتبهای پایینتر از مرتبه توکّل است.۳