خداوند آن توانایی و عزّتی را که به واسطه ایمان به بندگانش میبخشد، عزّت واقعی به شمار میآورد؛ زیرا این عزّت، ماندگار و باقی است و پشتوانه آن قدرتی است که فوق آن قدرتی نیست. لذا فرمود: (وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکنَّ الْمُنافِقینَ لا یعْلَمُونَ). ۱
علامه طباطبایی در تفسیر آیه ده سوره فاطر، پس از بیان فقر ذاتی انسان و اختصاص عزّتمندی حقیقی به خدا، عزّتمندی انسان را ناممکن نمیداند و میگوید:
روشن شد که سیاق جمله (مَنْ کانَ یرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً) آن نیست که اختصاص عزّت به خدا را بیان کند، به طوری که غیر از خدا کسی دستش به آن نرسد؛ و نیز نمیخواهد بفرماید هر کس در طلب عزّت برآید، چیزی را طلب کرده که وجود ندارد، و ناشدنی است، بلکه معنایش این است که هر کس عزّت میخواهد، باید از خدای تعالی بخواهد؛ زیرا عزّت، همهاش ملک خداست و هیچ موجودی نیست که خودش بالذات عزّت داشته باشد.۲
بنابراین عزّت انسانها همواره از سوی خدا داده میشود. ازاینرو عزّتمندی انسان به دو نوع تقسیم میشود: عزّتمندی غیر حقیقی و زوالپذیر؛ عزّتمندی حقیقی و پایدار.
نوع نخست عزّت، آن توانایی است که از سوی خداوند به کسی داده شده است اما نه به سبب کرامت و حرمت او در پیشگاه خدا، بلکه به دلیل آزمایش او یا دلیلی چون مهلت دادن خدا به بندهاش بوده است. این نوع عزّت، در حقیقت، عزّت واقعی نیست و دوام هم ندارد؛ آن