داستان از زبان امام
طبيبى بود اهل يكى از شهرهاى هندوستان ، كه زياد پيش من مى آمد و هميشه درباره عقيده خود با من بحث مى كرد .
در يك روز در حالى كه مشغول كوبيدن هليله اى ۱ بود تا براى ساختن دارو آماده شود ، باز سخن هاى گذشته را پيش كشيد .
متن مناظره
طبيب : جهان هميشه بوده و هميشه خواهد بود؛ درختى مى رويد و درختى از بين مى رود ، و يك نفر متولّد مى شود و ديگرى مى ميرد.
و چنين پنداشت كه هيچ گونه دليلى ، ادّعاى مرا در مورد شناخت خدا تأييد نمى كند و اين عقيده ، سنّتى است كه از پيشينيان به ما ارث رسيده و كوچك ترها به تقليد از بزرگ ترها ياد گرفته اند و تنها راه شناخت موجودات گوناگون ، حواس پنجگانه است .
سپس گفت : با توجّه به اين كه تنها راه شناخت ، حس است ، شما از چه راهى براى شناخت خدا استفاده مى كنيد؟
۰.امام عليه السلام :از راه عقل و دليل هاى عقلى .
طبيب : عقل بدون حواس پنجگانه هيچ چيز را نمى تواند درك