منتظر بود باز هم اگر مطلبى دارد، بگويد . چند لحظه گذشت.
۰.امام عليه السلام :سخنت تمام شد ؟
ابوشاكر : آخرين حرف من ، اين است كه تو شناخت خداى ناديده را وسيله اى براى رسيدن به رياست و ثروت و خوشگذرانى قرار داده اى و ديگر ، سخنى ندارم .
پاسخ به انتقادها
۰.امام عليه السلام :اينك كه سخن تو تمام شد ، پاسخ انتقادهاى تو را مى دهم؛ ولى جواب را از آخرين قسمت انتقادها شروع مى كنم :
گفتى من از اين جهت ، مردم را به خداپرستى دعوت مى كنم كه به وسيله فريب دادن آنها داراى نفوذ و ثروت شوم و خوشگذرانى نمايم .
اگر زندگى من مانند خليفه ( زمامدار وقت ) بود، اين اتّهامْ درست بود و انتقاد تو به جا؛ ولى خودت امروز در اين جا غذاى روز مرا ديدى و مشاهده كردى كه چند لقمه نان خالى است . از تو دعوت مى كنم كه امشب به خانه من بيايى تا غذاى شب مرا هم ببينى و مشاهده كنى اثاث خانه من چيست؟
اگر من خواهان جمع آورى ثروت بودم تا [ به گفته تو ، ]زندگى را به خوشى بگذرانم ، لزومى نداشت كه از راه تبليغ خداپرستى به اين مقصد برسم، من مى توانستم از راه كيمياگرى ۱ ثروتمند گردم و يا مى توانستم از راه بازرگانى سرمايه دار شوم، خصوصاً كه اطلاعات من