مرگ، و تعارض بين خود و محيط، رابطه مثبت، و با کارآمدي و هوش بالاتر، رابطه منفي دارد (تقي ياره، ۱۳۸۲ ش). تحقيقات جديدتر، نشان از رابطه مثبت بين جهتگيري مذهبيِ دروني و دنبال کردن هدف و معنا در زندگي دارد.
فاولر
جيمز فاولر۱ (۱۹۹۶، ۱۹۹۴، ۱۹۹۱، ۱۹۸۱ م، به نقل از اسپيلکا و همکاران، ۲۰۰۳ م)، اعتقاد داشت که ايمان، به عنوان تجربه پويا و نوعي انسانه تعريف شده که به شناسايي مذهب، محدود نشده است. وي معتقد است که ايمان، از مذهب، مهمتر است و حتّي ممکن است که شامل مذهب هم نباشد. از نظر فاولر (۱۹۹۱ م، به نقل از اسپيلکا و همکاران، ۲۰۰۳ م)، «ايمان مذهبيِ فردي»،۲ در مراحلي، شبيه مراحل رشد شناختيِ پياژه و رشد اخلاقيِ کلبرگ اتفاق ميافتد که شامل مراحل زير است:
۱. مرحله ايمان اوّليه۳ (دوران نوباوگي)
اين مرحله، شامل اعتماد احساسي بر اساس تماس بدني، مراقبت و... نوزادان، به مراقبان خود است و مراحل رشد ايمان، بر اين اساس صورت ميپذيرد.
۲. مرحله ايمان شهودي/ فرافکن۴ (اوايل کودکي)
در دومين مرحله، تصوّرات، با احساسات و ادراک براي خلق تصوّرات دينيِ طولاني و ماندگار، ترکيب ميشوند. کودک، شروع به آگاه شدن از چيزهاي مقدّس، ممنوعات، مرگ و وجود اصول اخلاقي ميکند.
۳. مرحله ايمان اسطورهاي/ لفظي۵ (سالهاي آغازين مدرسه)
رشد تواناييِ تفکّر منطقي، کمک به نظامه يافتهتر شدن ديد کودک در مورد جهان ميکند، و با مرحله عيني پياژه، هماهنگ است. کودک، اکنون قادر است که بين دنياي خيالي و واقعي، تفاوت قائل شود و ديدگاه ديگران را در نظر بگيرد. در اين مرحله، اعتقادات و نمادهاي مذهبي، به صورت کاملاً لفظي، پذيرفته شده است.