ميگردد؛ همان بخش والايي از انسان که انگيزه مذهبي و خداي ناهشيار است. فرانکل، اعتقاد داردکه دين، اين گونه است که فرد، به يک «معناي برتري»،۱ اعتقاد پيدا ميکند که نه فقط اراده فرد براي جستجوي معناست، بلکه بيان و ظهور اشتياق فرد براي به دست آوردن معنايي اصلي است و به حدّي جامع است که بيشتر از آن، قابل درک نيست. وي معتقد است که يک فرد مذهبي، ممکن است معناي برتر را به عنوان چيزي شبيه «بودن» (هستي) برتر تشخيص بدهد و اين هستيِ برتر را خدا بنامد (اسکالي، ۲۰۰۰ م).
پياژه
پياژه نيز عقايد خود را در مورد دين (مسيحيت) به صورت منظّم، در رساله عقيده بيان داشت. او کليسا را به عنوان بزرگترين دشمن عقيده ديني و «مسيحيتِ واقعي» قلمداد ميکرد.
به عقيده پياژه، دين، در قلب فرد واقع است و کاملاً بر اساس ايمان به مسيح است. «دگما» يا «احکام» براي پياژه، وسيلهاي براي تسلّط کليسا بر انسانهاست. کليسا عقايد و آموزشهاي مسيح را بر اساس طرحهاي خودخواهانه خود، تعبير و تفسير ميکند. کليسا از نظر اجتماعي، غير مسئول عمل ميکند و خودميانبيني آن، باعث ردّ موجوديت علم و دانش شده است.
پياژه، ضمن انتقاد مصرّانه از کليسا در خصوص مسائل اجتماعي، اخلاقي و تاريخي، معتقد بود که کليسا تنها در صورتي ميتواند پايدار بماند که به نقاط ضعف خود توجّه کند. آرزوي پياژه، داشتن يک کليساي غير مادي و جهاني، بر اساس «ايمان مشترک» است؛ يعني اين که انسانها بيش از يک نماد براي بيان عقايد ديني خود داشته باشد. کليساي آينده، ديگر کليسا نخواهد ماند؛ بلکه گروهي از انسانها خواهد بود که در ايمان به مسيح مشترکاند. او معتقد است که دگما يا احکام غلط، بيمحتوا و استبدادي است (آرين، ۱۳۷۸ ش، به نقل از آزموده، ۱۳۸۲ ش).