آساجيولي
روبرتو آساجيولي نيز يکي از روانه تحليلگراني است که تجارب ديني را در شکلي بسيار متفاوت از فرويد، تفسير کرد. در حالي که فرويد، خودش را به عنوان « يهوديِ شکّاکِ مطرود خدا» ميدانست که عميقاً به دين، بي اعتقاد بود، آساجيولي، اساساً براي معنويت، اهميت قائل بود. او ساختار روانيِ شخصيت را بسط و توسعه بيشتري داد؛ يعني ضمير ناخودآگاه را به نواحي مختلفي تقسيم کرد و ساختارهايي مانند «خودفرافردي» را اضافه نمود که مستقيماً در واقعيت معنوي، مشارکت دارند (ويليامز، ۱۳۸۲ ش).
آلپورت
آلپورت۱ (۱۹۵۰ م، به نقل از ونتيس، ۱۹۹۵ م)، دين را به دو بخش رشديافته۲ و رشدنايافته،۳ تقسيم نمود. دينِ رشدنايافته، با خودخشنودي، همراه است وکمکي به تماميت شخصيت فرد نميکند. برعکس، دين رشديافته، باعث کمک به يکپارچگي کلّي شخصيت و سازمان دادن عملکرد فرد ميشود و منجر به شکل گيري هماهنگ وجدان (اخلاق) ميشود. همچنين به لحاظ انعطافپذيري و شناختي نيز، از مجموعه افکاري ناشي شده که به دور از کوتهنظريها و تعصّبات شخصي است.
سپس آلپورت براي دستيابي به اين ساختارها، مقياسي براي اندازهگيري مذهبِ دروني۴ و بيروني،۵ تنظيم کرد (آلپورت و راس،۶ ۱۹۶۷ م، به نقل از ونتيس، ۱۹۹۵ م). جهتگيريِ بيروني، تقريباً با دينِ رشدنايافته، يکي است که در آن، فرد، از دين براي به دست آوردن برخي هدفها همچون حمايتها و موقعيتهاي اجتماعي يا هيجاني استفاده ميکند. دينِ دروني ـ که شامل تجربه مذهب به عنوان انگيزه مسلّط در زندگي شخص است ـ ، در زندگي فرد، کاملاً دروني شده است (ونتيس، ۱۹۹۵ م).