يونگ، تصوّر خدا را يک صورت مثالي و کهن ميداند؛ يعني الگويي اصيل و بنيادين در روان انسان که براي تأمين سلامت انسان، بايد مورد توجّه و اعتنا قرار گيرد و غفلت از آن، به راحتي به انحرافات رواني ميانجامد.
به عقيده يونگ، انسان غربي، وقتي گمان ميکند که ديگر نيازي به خدا و دين ندارد، دچار خودفريبي و سرگرداني است. با وجود اين، يونگ در باره وجود عيني خداوند، حکم نميکند. در نزد او دين، در خدمت تعادل رواني انسان است و رابطه ميان روانشناسي و دين، از آغاز، مثبت بوده است. البته يونگ، همدليِ چنداني نسبت به آموزههاي رسميِ کليسا ندارد و در جايي تصريح ميکند که هر چه در باره عيسي مسيح گفته شده، هميشه براي او محلّ ترديد بوده و هرگز به آنها اعتقاد پيدا نکرده است. با اين همه، به تصريح خودش، تجربههاي ديني داشت و در کتابهايش از جمله يادداشتهايي که در باره زندگي خود گرد آورده، به شرح آنها ميپردازد.
يونگ، در دو کتاب روانشناسي و دين و پاسخ به ايّوب، به بيان ديدگاههاي خود در باره دين و مقولات ديني ميپردازد؛ امّا بسنده کردن به اين دو اثر براي رسيدن به تصويري کامل از نظريات وي در اين باب، کافي نيست.
او در کتاب روانشناسي و دين، به واژهشناسي و ريشهشناسي کلمه دين ميپردازد و آن را به عنوان عامل يا اثر پويايي که حاصل فعل اراده انسان نيست، بلکه مستقل از اراده است و ذهن انسان را به تسلّط خود در ميآوَرَد و بر آن اشراف دارد، در نظر ميگيرد. يونگ، دين را يکي از قديميترين و جهانهشمولترين تجليّات روح انسان ميداند و معتقد است که هيچ نظام روانشناسياي که به ساختار رواني شخصيت انسان ميپردازد، نميتواند اين واقعيت را ناديده بگيرد که دين، فقط يک پديده اجتماعي يا تاريخي نيست؛ بلکه براي خيل عظيمي از انسانها مايه توجّه و دلهمشغولي نيز هست.
بر مقبره خانوادگيِ يونگ در گورستان کوشناخت، عبارتي لاتيني حک شده که ترجمه فارسيِ بخشي از آن، بدين قرار است: «چه بخوانياش و چه نخوانياش، خداوند، حاضر است».