بسياري از اديان، خداوند را کمال مطلق و قادر متعال ميدانند و از انسانها نيز ميخواهند که کامل باشند. اگر ما به کماله دست يابيم، با خداوند يکي ميشويم و از طريق همانندجويي با او، نقص و احساس کهتري خود را جبران ميکنيم. آدلر، به اين بحث که خداوند وجود دارد يا خير، علاقه ندارد؛ بلکه براي او اين مهم است که خداوند، برانگيزاننده است و انسانها را به عمله تحريک ميکند و اين اعمال براي ما و ديگران، نتايج واقعي به همراه دارد.
به نظر او، عقيده ما در مورد خداوند، مهم است؛ زيرا اين عقيده، اهداف و جهت تعاملات اجتماعيِ ما را تعيين ميکند. وي اعتقاد دارد که ديد ما از خداوند، از موجودي که عيني و مشخّص بوده، به موجودي که عموميتر است، تغيير کرده و اين، يک ادراک غيرمؤثّر نسبي از خداست؛ چون به قدري عمومي است که براي هدايت يک حسّ قويِ جهتدار و هدفمند، شکست ميخورَد (نلسون، ۱۹۹۰ م).
همچنين آدلر، معتقد است که دين، به دليل تأثير زيادي که بر محيط اجتماعي ما دارد، حائز اهميت بوده و به عنوان يک حرکت اجتماعي قوي، عمل ميکند. دين در مقايسه با علوم، پيشرفتهتر است؛ زيرا مردم را به صورت فعّال بر ميانگيزد. طبق نظر آدلر، زماني دين و علم از ديد مردم، يکسان خواهند بود که علم، همان شور و اشتياق دين را پيدا کند و بهزيستيِ همه اعضاي جامعه را تأمين کند (نيلسن، ۲۰۰۰ م).
يونگ: دين، به عنوان يک ديرينهريخت
زماني که يونگ، در مورد اهميت مسائل جنسي و روحانيت در تحوّل رواني انسان، با فرويد، اختلاف عقيده پيدا کرد، از مکتب او جدا شد. يونگ، به تأثير متقابل ارزشهاي هشيار و ناهشيار، توجّه داشت. او به دو نوع ناهشيار، معتقد بود: ناهشيار شخصي و ناهشيار جمعي. ناهشيار شخصي، مربوط به چيزهايي در مورد خود شخص است که علاقهمند به فراموش کردن آنهاست. ناهشيار جمعي، به وقايعي مربوط است که همه انسانها در آنه مشترک هستند و آن، ميراث مشترک بشريت است، مثلاً تصوّر ديرينهريختها به عنوان قهرمان اسطورهاي که در همه فرهنگها وجود دارد. ديرينهريختها در نظر يونگ، مانند آن چيزهايي هستند که به عنوان خدا تصوّر ميکنيم؛ زيرا آنها خارج از «من» انسان هستند (آرژيل، ۲۰۰۰م).