جمله آيينهاي مهم و کهن مادرانه، چندان توجّهي نداشت. از اين رو، آراي فرويد در باب کارکردهاي فردي و اجتماعي دين، تنگنظرانه بود. مطالعات خودِ ساتي (۱۹۳۲، ۱۹۳۵ م، به نقل از وولف، ۱۳۸۶ ش) در باره دين، شايان توجّه است، نه تنها از آن رو که وي در اين مطالعات به مادر ـ الهه نيز عنايت کرده است؛ بلکه از اين جهت که به ارزش مثبت و درماني دين، بويژه در سنّت مسيحي، توجّه بيشتري نشان داده است.
ساتي (۱۹۳۵ م، به نقل از وولف، ۱۳۸۶ ش) مينويسد: «به عبارت بهتر، دين ـ که مانند بيماري رواني، از ناخشنوديهاي دوران رشد و بويژه اثر دوري از دوره کودکي پديد ميآيد ـ ، در شکلهاي برتر خود، ما را ياري ميدهد تا ارتباطات مؤثّر خود را با ديگران بهتر کنيم (يعني امري اخلاقي است)». بنا بر اين، در تقابل مشخّص با خودنگري و درماندگي بيمار رواني، دين، ملاحظات خود را در قالب نهادهاي اجتماعي و پيکرهاي از سنّت مورد احترام، بيان ميکند. دين، در واقع، نوعي نظام رواندرماني است. در عين حال، به همان اندازه که به فرياد کساني ميرسد که بيش از همه به کمک (رستگاري) نياز دارند، به چنگ روانآزردگان هم ميافتد. به نظر ساتي، اين آسيبپذيري، بويژه در مراحل گذار از رشد مذهبي تاريخي، آشکار است (وولف، ۱۳۸۶ ش).
گانتريپ: نياز به رابطه شخصي
گانتريپ (۱۹۶۹ م، به نقل از وولف، ۱۳۸۶ ش) همراه با ديگر نظريهپردازان روابط موضوعي، معتقد است که همه انسانها به شدّت نيازمند هستند که بتوانند در شرايط کاملاً شخصي، با محيطي رابطه داشته باشند که احساس کنند سخاوتمندانه با آنها رابطه دارد. در قلمرو ارتباطات انساني، اين نيازِ اساسي، از اوّلين سالهاي زندگي به بعد، به خوبي برآورده نميشود و حالتي از اضطراب دائمي به وجود ميآوََرَد. در اين حال، راه حل معمول، انکار اسکيزوئيديِ خودِ اين نياز اساسي است. شخص از اين راه تا حد امکان، عملاً از روابط انساني کناره ميگيرد و بدين گونه، به جهان درونيِ اشيايِ بدي که دروني شدهاند، باز ميگردد. وقتي شخص،