نکته جالب توجّه ديگري که در همين چارچوب بايد به آن اشاره شود، اين است که بيشتر نظريههايي که در حوزه روانشناسي دين و به صورت ابعادي ارائه شدهاند (يعني دو يا تعداد بيشتري از ابعاد را در نظر گرفتهاند)، حضور و موجود بودن يک بُعد، به معناي حذف بُعد ديگر است. براي مثال، در نظريه «دين دروني / بيروني» آلپورت، شيوه دينورزي شخص، يا دروني است و يا بيروني؛ يعني اگر دروني است، ديگر بيروني نيست و اگر بيروني است، ديگر دروني نيست. به عبارت ديگر، ترکيب ابعاد با يکديگر و حضور آنها با يکديگر، ممکن نيست. در نظريه مک کاناهاي۱ و هوگ۲ (۱۹۷۳م، به نقل از اسپيلکا و همکاران، ۲۰۰۳م) نيز اگر «رويکرد عاشقانه»،۳ در دين باشد، ديگر «رويکرد مبتني بر گناه»۴ نخواهد بود (اسپيلکا و همکاران، ۲۰۰۳م). به نظر ميرسد که يکي از مهمترين دلايل ناتواني نظريههاي موجود براي در نظر گرفتن ماهيت پيچيده ايمان نيز همين ديدگاه نفي کننده در ابعاد رابطه انسان با خدا يا ايمان باشد.
اين در حالي است که در الگوي سهوجهيِ رابطه انسان با خدا (مثلّث ايمان)، هر سه بُعد موجود در نظريه، به شکلي با يکديگر انسجام يافتهاند که نه تنها حضور هر يک از ابعاد، با حضور ابعاد ديگر، منافاتي ندارد، بلکه ماهيت و شکل ايمان فرد نيز بر اساس گونه ترکيب اين ابعاد با هم مشخص شده و از ديگران متمايز ميشود. طبيعي است که اين الگو، با مشاهدات روزمره از رفتارهاي ديني افراد نيز بسيار همخوانتر است.
فراهم کردن يک الگوي معيار براي مقايسة وضعيت موجود فرد
يک مزيّت اساسي در الگوي نظري حاضر، توجّه به تفاوت ايمانْ آن گونه که در عموم مردم مشاهده ميشود، با ايمانْ آن گونه که ميتواند باشد (وضعيت ايدهآلي) است. تقريباً تمام نظريههايي که در روانشناسي دين، رابطه انسان با خدا را بررسي