به نظر ميرسد که در مقابل، انگيزههاي ديني، ارزش توضيحي و تبييني بسيار بالايي دارند؛ زيرا ارتباط محکم و عميقي با مؤلّفههاي پيشگفته (اعتقادات و رفتارها) دارند. البته شک نيست که جنبههاي مختلف دينداري، با يکديگر در تعامل دائمي بوده و بر يکديگر تأثير داشته و متقابلاً از يکديگر تأثير ميپذيرند؛ امّا ارتباط بين اعتقادات يا باورها و رفتارها، يک رابطه خطّي نيست؛ بلکه با انگيزش، جرح و تعديل و تعيين ميشوند.
ايجاد انسجام در ابعاد سهگانة الگو
از ديگر مزيّتهاي برجسته اين الگو، آن است که موفّق شده تا با رويکردي اثباتي و ترکيبي، ابعاد مختلف رابطه انسان با خدا را بر اساس مفروضههاي شناخته شده علمي، در تعاملي تنگاتنگ و مؤثّر با يکديگر قرار دهد. لازم به توضيح است که در نظريهپردازيهايي که در سطح جهاني در اين باره ارائه شده است، و تقريباً همگي، پيشينهاي مسيحي/ يهودي دارند، نگاه به رابطه با خدا، عموماً تک بُعدي و سادهانگارانهتر است. براي مثال، فرويد۱ (۱۳۵۱ش) در تفسير خود از مذهب، فقط بُعد ترس از خدا را مطرح ميکند، و کرکپاتريک۲ (۱۹۹۲ و ۱۹۹۹م) فقط بُعد عشق به خدا را مطرح ميکند. اين در حالي است که حداقل تا آن جا که محقّقان اطلاع دارند، تاکنون هيچ نظريهاي، هر سه بُعد: ترس از خدا، نياز به خدا و محبّت يا عشق به خدا را در نظريهپردازيهاي خود وارد نکرده است.
در نظريهپردازيهايي که در ايران و توسّط محقّقان مسلمان نيز تهيه شده، عليرغم تأکيد بر وجود ابعاد مختلف، کمتر در ايجاد رابطهاي قابل توضيح و مستدل بين اين ابعاد، توفيق يافتهاند. براي مثال، اژهاي (۱۳۸۱ش)، در مروري کامل بر قرآن، دو نياز گرسنگي و ايمني را ـ بدون آن که بتوان يکي را بر ديگري مرجّح دانست ـ به عنوان نيازهاي اساسي مطرح شده در قرآن دانسته است، و در ادامه، محبّت يا عشق به خدا را نيز مطرح ميکند؛ ولي ظاهراً نيازهاي دوگانه ياد شده و محبّت را از دو ساحت متفاوت و غير قابل جمع با يکديگر ميداند.