جامعه بشر آوردهاند، در صورتي به نتيجه مطلوب ميرسد که بر اين پايه، استوار باشد» (محمّدي ريشهري، ۱۳۷۹ش، ص ۳۳۱).
۲. «اگرچه پيشنياز دين، تعقّل است، وقتي کسي اين مرحله را طي کند و به اصل و اساس دين برسد (يعني بعد از تعقّل به گوهر ايمان برسد)، ديگر در اين فضا آنچه موتور محرّک و انگيزه اصلي است، محبّت است. ايمان بدون محبّت، هر چند بنياني عقلاني و فلسفي داشته باشد، ولي تا زماني که جوهر عشق و محبّت در درونش ريخته نگردد، مبدأ عمل و تحرّک نمي شود» (انصاري، ۱۳۸۶ش، ص ۸۴).
۳. مزيّت ديگر رابطه بر اساس محبّت، اين است که رابطه مبتني بر محبّت، پايدارتر از رابطهاي است که بر ترس يا طمع استوار است. رابطهاي که بر اساس خوف است، چنانچه ترس از کيفر نباشد، رابطهاش قطع و رفتارش تغيير خواهد کرد و کسي که بر اساس رجا، عمل ميکند نيز اگر طمع به پاداش نداشته باشد، رابطهاش قطع و رفتارش تغيير خواهد کرد؛ امّا کسي که رابطهاش بر محبّتْ استوار است، از بند ترس و طمع، آزاد است و با وجود يا فقدان کيفر و پاداش، رفتارش تغيير نخواهد کرد.
امام زين العابدين عليه السلام در اين باره ميفرمايد: «من دوست ندارم خدا را عبادت کنم و هدفي جز پاداش نداشته باشم؛ چرا که در آن صورت، مانند بنده طمعکار خواهم شد که اگر طمع نمايد، عمل ميکند و اگر طمع نکند، عمل نميکند. و دوست ندارم خدا را به خاطر ترس از عقاب، عبادت کنم که در آن صورت، مانند بنده ناشايست خواهم شد که اگر نترسد، عمل نميکند».
پرسيدند: پس چرا او را عبادت ميکنيد؟ فرمودند: «زيرا او به خاطر نعمتهايش اهل پرستش است».۱
۴. ميتوان چنين ادّعا کرد که رابطه بر اساس محبّتْ اساساً و ماهيتاً از دو نوع ديگر رابطه، متفاوت است. يک دليل مهم تأييد اين ادّعا، اين است که رابطه حبّي،