محبّت
محبّت در زبان عربي، از ريشه «حُب» و به لحاظ لغوي، به معناي کشش و تمايل دروني آدمي به چيزي يا کسي (انصاري، بي تا). منظور از محبّت به خدا، اين است كه فرد، به دليل علاقه به خداوند و ذات واجب الوجودياش، از اوامر و نواهي خداوند (يعني موضوع محبّت خود)، پيروي ميكند. بدين ترتيب، در اين بُعد، فرد، نگاهي به پيامدهاي عمل خود ندارد، و يا اين كه حداقل پيامدي «عيني» و يا شايد «مادي» و در واقع «فردي» از عمل خود را انتظار ندارد. در مقايسه با دو بُعد قبل، ميتوان گفت در حالي كه در دو بُعد «ترس» و «نياز»، فرد، به دنبال به دست آوردن منفعتي شخصي در رابطه خود با خداست، در بُعد «محبّت»، فرد، به دنبال به دست آوردن رضايت موضوع علاقه و محبّت (عشق) خود (يعني ديگري) است.
اريک فرام (۱۳۶۷ ش) تأكيد ميكند كه «عشق، در درجه اوّل، نثار كردن است، نه گرفتن» (ص ۳۹). در توضيح اين مطلب، اين پرسشِ به ظاهر ساده را مطرح ميكند كه: ايثار چيست؟ و در پاسخ به اشتباه عاميانه در اين زمينه، اشاره ميكند كه ايثار را با چشمپوشي، محروم شدن و قرباني كردن، مترادف ميدانند؛ برداشتي كه مربوط به شخصيتهاي رشدنايافته و نگاههاي كاسبكارانه است؛ امّا برعكس، براي شخصيتهاي رشديافته و بارور، ايثار، بالاترين و بهترين تجلّيگاه قدرت و لياقت آدمي است. به هنگام ايثار است كه شخص، قدرت خود، غناي خود و توانايي خود را تجربه ميكند و به همين دليل هم، «ايثار، از گرفتن، شاديبخشتر است» (فرام، ۱۳۶۷ ش، ص ۴۰). بدين ترتيب، بُعد محبّت، در واقع، از سطحي كمتر عيني و جسماني و شخصي، و سطحي بيشتر رواني، عاطفي، و فراشخصي برخوردار است.
پرسشي که پيش از ادامه بحث بايد به آن پاسخ داده شود، اين است که: عامل برانگيختن محبّت چيست؟ و به تعبير ديگر، چه چيزي سبب برانگيخته شدن محبّت به خدا در وجود انسان ميشود و او را به تلاش و تکاپو وادار ميکند؟ ريشه اين محبّت به خدا چيست و از کجا و چگونه به وجود ميآيد؟ بر اساس آنچه از روايات استفاده ميشود، «احسان» و «انعام»، عوامل برانگيخته شدن محبّت در وجود انساناند. مطابق روايات، به عنوان يک قاعده کلّي، وقتي انسان به احسان و انعامي