روانشناختياي است که بر رشد و پويايي پديدههاي ديني در زندگيهاي فردي، حاکم هستند (وولف، ۱۳۸۶ ش). روانشناسي دين ميخواهد بررسي و تبيين كند كه به لحاظ روانشناختي، دين چيست؟ چرا انسان ديندار است و نياز وي به دين، از کجا سرچشمه ميگيرد؟ دين، با چه ساختار يا ساختارهاي روانشناختياي مرتبط است؟ دين، چه ارتباط يا ارتباطهايي با ديگر ساختارهاي رواني دارد؟ عواقب و پيامدهاي دين به لحاظ روانشناختي چيست؟ در سطح فرد، دين چگونه به وجود ميآيد و شکل ميگيرد و چگونه و طي چه فرايندي، تحوّل مييابد؟ آيا زيربنا يا اساس زيستشناختي و عصبشناختياي براي دين وجود دارد؟ اگر پاسخ، مثبت است، اين زيربنا چيست و کجاست؟ و... .
بنا بر اين، يک نكته، همواره بايد مورد توجّه قرار داشته باشد و آن، اين كه تفاوتي اساسي بين دين به عنوان دين، و رفتار، انگيزه، ادراک و شناخت ديني وجود دارد. روانشناسيِ دين، ملاحظات انساني دين يا انسان ديندار را مورد مطالعه قرار ميدهد و نه دين را. بدين ترتيب، روانشناسان دين، به عنوان روانشناس، قصد به چالش كشيدن نظريهها و مؤسّسات ديني را ندارند؛ خداوند موضوع بررسيهاي آنها نيست؛ جهانبينيِ ديني نيز موضوع بررسيهاي آنها نيست؛ به مباحثي مانند تقابل عشق و عقل، الهيات در برابر ديگر امور، يا علم در برابر دين، وارد نميشوند.
جايگاه روانشناختي دين
همچنين جايگاه روانشناسي دين، جايگاه مطالعه، بررسي و مورد پرسش قرار دادن وحي، سنّت يا كتاب نيست. به عبارت ديگر، روانشناسي دين، اصولاً به داوري در باره محتواي دين نميپردازد. بنا بر اين، روانشناسي به عنوان يک علم رفتاري و اجتماعي، تلاش و انرژي خود را روي گسترش فهم اين سطح از اطّلاعات (رفتار، انگيزه، ادراک و شناخت ديني) متمركز ميكند (اسپيلكا و همكاران، ۲۰۰۳ م).
حال که بحث از تصريح و تحديد مرزها شد، ضروري است که روانشناسي دين را از دو حوزه همجوار ديگر ـ که آنها نيز به مطالعه دين، علاقه و توجّه نشان ميدهند ـ ، جدا کنيم. اگرچه روانشناسي دين، فرد را در زمينه اجتماعي و فرهنگي،