از ابعاد قرار گيرد (نمره بيشتري بگيرد)، آن گاه دين خودمدار (به تفکيک خودمداري دنيايي و خودمداري عُقبايي) و دين خدامدار را ميتوان بر اساس مساحت مثلّث ايمان فرد نيز نشان داد؛ بدين معنا که هر چه مثلّث ايمان فرد، کوچکتر باشد، دين او خودمدارتر خواهد بود.
انسجام ايمان در نظام روانشناختي فرد
لازم است اين نکته، به خوبي مورد توجّه و تأکيد قرار گيرد که ايمان، مؤلّفهاي منفرد، جدا افتاده و بي ارتباط با ديگر مؤلّفههاي روانشناختي نيست. بنا بر اين، روشن است که تفاوتهاي مورد اشاره هم نميتوانند تنها مربوط به ايمان فرد باشند و بايد به نوعي در چارچوب کلّيت روانشناختي فرد، تعريف و توضيح داده شوند.
پياژه (۱۹۶۵م) با بررسي تحوّل اخلاق از ديدگاهي شناختي، اين فرض را پيش کشيد که درک افراد از قواعد اخلاقي و عرف اجتماعي، با سطح کلّي رشد شناختي آنها همگام است. در همين چارچوب، کلبرگ (۱۹۶۴، ۱۹۶۹، ۱۹۸۱ و ۱۹۸۴م) با بسط نظريه پياژه، تحوّل اخلاق را در سه دوره و شش مرحله توضيح داد. تمايز کلّي سه دوره بزرگ کلبرگ را ـ که با تحوّل شناخت در نظريه پياژه، هماهنگ هستند ـ ميتوان اين گونه دانست که در دوره اوّل، آنچه موجب پيروي از ارزشها ميشود، پيامدهاي مثبت يا منفيِ عمل براي خود شخص است. يعني برخي افراد، به دليل اجتناب از پيامدهاي منفي عمل نکردن به فعل اخلاقي، آن را انجام ميدهند، و برخي هم به علّت دست يافتن به پيامدهاي مثبت عمل به فعل اخلاقي، به انجام آن اقدام ميکنند. در دوره دوّم، ارزش، آنچيزي است که منبع قدرت (در مفهوم وسيع آن به معناي فرد مهم) گفته و خواسته است، و در دوره سوم، ارزش، فقط چون ارزش است (يعني به خاطر خودِ آن و نه پيامدهاي آن)، مورد پيروي و عمل قرار ميگيرد.
لووينگر۱ (۱۹۹۸م)، در چارچوبي وسيعتر و کلّيتر، امّا با تداوم همين خط، مسئله تحوّل «من»۲ (به عنوان چارچوب ارجاع و ايفا کننده نقش اساسي در درک و