معرفت اضطراری است، ولی این معرفت پس از استدلال و نظر بالفعل میشود. بنابراین، از نظر گروه نخست، استدلال عقلی برای حصول معرفت ضروری نیست؛ در حالیکه از نظر گروه دوم استدلال عقلی و نظر برای حصول معرفت الهی بر انسانها لازم است.
هرچند متکلمان امامیه در این دوره در نظریهپردازیهای خود گاه دچار خطاهایی نیز شدهاند و نمونه بارز آن را میتوان در نظریه تجسیم هشام بن حکم دید، ولی این دلیلی برای کنار گذاشتن علم کلام نیست. ائمه اطهار علیهم السلام نیز نگاهی اصلاحی به جریان متکلمان داشتهاند. شاید یکی از علتهای تأکید ائمه اطهار علیهم السلام بر مسئله «ردّ به امام» همین بوده است. با این حال، محدّثان نیز با کنارهگیری از مجادله و نقل یکطرفه روایات نهی از جدل و کلام به میراث حدیثی امامیه رنگ و بویی ضد کلام و مناظره بخشیدند. این روند بهگونهای بود که روایات تمجید از کلام و مجادله در منابع روایی امامیه به ندرت یافت میشود و حتی کسی مانند شیخ صدوق ناچار میشود برای تأیید مجادله به روایاتی استناد کند که نهتنها سندی ندارند، بلکه در هیچ اثر حدیثی دیگری یافته نمیشوند. ضمن اینکه بسنده کردن به نصوص آیات و روایات و پرهیز از نظریهپردازی نیز به انزوای جریان امامیه از جامعه اسلامی خواهد انجامید.
در حقیقت، دفاع از اندیشههای امامیه در مقابل جریانهای دیگر بدون نظریهپردازی عقلی در مسائل مختلف دینی و نظامسازی فکری، ممکن نخواهد بود. به بیان دیگر، متکلمان بهرغم خطاهایی که داشتند با ورود به این عرصهها تلاش کردند به تبیین برونمذهبی معارف موجود در آموزههای ائمه اطهار علیهم السلام بپردازند.
از آغاز سده چهارم کلام امامیه به آرامی تعاملات گستردهتری با معتزله پیدا کرد و همین زمینهساز تحول بعدی در مسائل مرتبط با عقل در امامیه شد. نخستین بار چنین رویکردی را میتوان در نوبختیان و جمعی از عالمان امامیه در این دوره