شود... پس جایی برای اجتهاد و استدلال عقلی و به تبع بحث و مناظره و زورآزمایی در مباحث دینی نمیبود».۱
به گفته او برخی اصحاب ائمه علیهم السلام مانند هشام بن حکم هم که در این مباحث وارد میشدند، با دیگر متکلمان (مانند معتزله) یک فرق بارز و اساسی داشتند و آن مقامی بود که به عقل و فکر بشری در ایدئولوژی هر گروه داده میشد. «برای متکلمان سنی عقل و استدلال عقلی مرجع تصمیمگیرنده نهایی بود و نتیجه آن هر چه بود باید پیروی میشد، اما برای متکلمان شیعه عقل ابزار بود و منبع اعلای دانش و مرجع نهایی آگاهی و کشف واقع، امام بود که آنان قواعد و مبانی کلامی خود را از تعلیمات او میگرفتند».۲ به نظر او، این گرایش کلامی نیز در اقلیت بوده و اکثریت عظیم دانشمندان امامیه همواره از هرگونه استدلال عقلی در مباحث مذهبی دوری میکردند و تمام همّ و غم خود را صَرف نقل و روایت احادیث ائمه علیهم السلام میکردند. مدرسی - بر خلاف امیرمعزّی - معتقد است که ائمه علیهم السلام خودشان نیز متکلمان را به استفاده از عقل در جهت دفاع از اندیشههای امامان ترغیب میکردند و توانایی آنان در دفاع از مکتب تشیع را ستایش میکردند.
با این حال «هرچند گاه به آنان خاطر نشان میساختند که استدلالهای عقلی تنها بهعنوان ابزار در جدل مفید و خوباند، ولی نباید اساس عقیده قرار گیرند؛ زیرا دین قلمرو وحی است، نه عقل». البته، مدرسی نیز مانند دیگران تأکید میکند که این گرایش تا اواسط سده سوم ادامه پیدا کرده و از میانههای این قرن به بعد آراء و نظریههای کلامی معتزله به تدریج - از سوی نسل جدیدی از دانشمندان که مکتب نوین و عقلگراتری در کلام شیعه به وجود آوردند - به اعتقادات تشیع راه یافت.۳