چه کلینی در ری این کتاب را نوشته باشد و چه در بغداد، جای هیچ تردیدی نیست که در زمانه کلینی جریانهایی تحت تأثیر اندیشههای معتزلی در بین شیعیان به وجود آمدهاند و کلینی کتاب خود را در تقابل با آنها تدوین کرده است.۱
این جریان جدید ممکن است همان کسانی باشند که اشعری در مقالات الاسلامیین از آنان با عباراتی مانند «قالوا فى التوحید بقول المعتزلة والخوارج وهؤلاء قوم من متأخریهم»۲ یا «قوم یقولون بالاعتزال والامامة»۳ یاد میکند.
کلینی در مواجهه با این اندیشه اعتزالی از ظرفیتهای کلامی و عقلگرایانه مدرسه کوفه بهره برده است. توجه به میراث امامیه در موضوع عقل و آغاز شدن کتاب کافی با «کتاب العقل» به این دلیل که به گفته کلینی در مقدمه کافی «عقل قطبى است که همه چیز بر مدار آن مىچرخد و به وسیله آن دلیل اقامه مىشود و ثواب و عقاب بر مبنای آن است»۴، نشانه توجه کلینی به میراث عقلی امامیه است. او در مقایسه با دیگر محدّثان امامیه بیشترین توجه را به روایات حجیّت عقل نشان داده است.۵
1.. وجود این جریان در بین امامیه در این دوره شواهد دیگری نیز دارد. برای مثال، ابوالفتح دُلَفی از متکلمان امامیه در اواخر سدۀ سوم کتابی با نام الرد علی من رد آثار الرسول واعتمد نتائج العقول دارد که گویا هدفی مشابه کلینی داشته است (نک: نجاشی، رجال، ص۴۴۰).
2.. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۳۵.
3.. همان، ص۴۱.
4.. «إذ كان العقل هو القطب الّذي عليه المدار وبه يحتجّ وله الثواب وعليه العقاب» (نک: کلینی، کافی، ج۱، ص۹).
5.. او دربارۀ حجت بودن عقل سه روایت آورده است: ۱) فَقَالَ ابن السِّكِّيتِ تَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ قَالَ فَقَالَ علیه السلام الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَالْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُه؛ ۲) عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَالْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَبَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ (کلینی، کافی، ج۱، ص۲۴-۲۵)؛ ۳) يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ علیه السلام وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول (همان، ص۱۶) که از این بین روایت نخست (روایت معروف ابن سکیت) در کتب شیخ صدوق (شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۲۱) و روایت سوم (روایت هشام بن حکم) در کتاب تحف العقول نقل شده (ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۸۶) و سومی (روایت عبدالله بن سنان) در هیچ کتاب روایی جز کافی نیامده است.