بنابراین، آنچه در این کتاب آمده است استنباط عقلی خود فضل درباره علل احکام بوده است.
افزون بر این، فضل نیز گاه در استنباط برخی احکام فقهی از شیوههای مشابه قیاس استفاده کرده است و به همین دلیل متهم به قیاس شده است.البته، گویا خود یونس و فضل این رفتارشان را مصداق قیاس نمیدانستند و به همین دلیل روایات بسیاری در رد بر قیاس نقل کردهاند. همچنین احتمالاً یونس و پیروانش همانطور که در استدلالهایشان در حوزه کلام به تعامل عقل و وحی معتقد بودند، در فقه نیز دیدگاهی مشابه داشتهاند و اصولی را از آموزههای ائمه علیهم السلام برداشت کرده و با استفاده از آنها به اجتهاد میپرداختند. این کار اندکی فراتر از دریافت اصول و تفریع فروع بوده و شاید نوعی نظریهپردازی فقهی بوده است.
بررسی کتاب العلل فضل بن شاذان بهخوبی این ادعا را اثبات میکند. هرچند او در این کتاب به بیان علل عقلی احکام پرداخته است و سخنان او در این کتاب قیاسگرایی او را به شدت تقویت میکند، ولی شیخ صدوق گزارشی از او آورده است که نشان میدهد این مطالب را از گفتوگوهایی با امام رضا علیه السلام برداشت کرده است.
این روش متکلمان را قیاس نیز نمیتوان دانست؛ زیرا در قیاس با این پیشفرض که دین در این مسئله جدید ناقص است، سعی میشود با تکیه بر عقل حکم مسئلهای دیگر به این مسئله تسری داده شود، در حالی که در روش متکلمان در گفتوگو با ائمه علیهم السلام مناط عقلی احکام فهمیده شده و آن مناط به موارد دیگر تسری داده میشود.
البته، متکلمان بر خلاف محدّثان مناط احکام را تعبدی نمیدانستند، بلکه به عقلی بودن مناط احکام معتقد بودند و معتقد بودند که این مناط باید با تنبیه ائمه علیهم السلام به دست آید.