آفرینندهای دارد که آن را آفریده و صورتگری دارد که آن را تصویر کرده است و از همه جهات با آن متفاوت است (وفی انفسکم افلا تبصرون).۱
این عبارت هشام استدلالی کلامی مشابه برهان نظم است و این نکته را نشان میدهد که در اندیشه او، معرفت عقلی خداوند ممکن است. البته، عقل تنها میتواند به وجود خداوندی که ترکیبکننده و ناظم این عالم است، پی ببرد؛ ولی همانطور که پیشتر گفته شد، توان شناختِ احاطی خداوند را ندارد. افزون بر این گزارش، روایات منقول از هشام بن حکم نیز در بردارنده مطالبی استدلالی برای اثبات عقلی مسائل مختلف در باب توحیداند.
در حدیث مشهور زندیق به شکلی تفصیلی و استدلالی به مباحثی مانند اثبات خداوند و برخی صفات الهی پرداخته شده است.۲
دیدگاههای هشام بن حکم که در منابع و کتابهای مقالات گزارش شدهاند، نیز ورود عقلانی او به عرصههای مختلف مباحث مربوط به توحید را نشان میدهند. او حتی گاه از اثبات عقلی صفات الهی فراتر رفته و به تبیین ماهیت آنها نیز پرداخته است. نظریه «معنا» که از سوی او - در تبیین کیفیت ارتباط ذات و صفات الهی - ارائه شده است، نمونهای از این ورود عقلانی است.۳ همچنین نظریه جسمٌ لا کالاجسام او در مباحث خداشناسی نیز نمونه دیگری است که ورود او به عرصههای عمیقتر صفات الهی را نشان میدهد.۴ حتی اگر توجیهات موجود درباره این دیدگاه
1.. نک: شیخ صدوق، التوحید، ص۲۹۰.
2.. همان، ص۲۴۳-۲۵۰.
3.. به اعتقاد او، صفات الاهی نه خدا و نه غیر خدا هستند، بلکه صفاتاند و صفت قابل توصیف نیست و بنابراین، نمیتوان گفت صفات الاهی حادث یا قدیماند (در اینباره، نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۳۷- ۳۸).
4.. گفته شده است که او معتقد بود که اشیاء یا جسماند یا فعل الجسم و صانع عالم نیز چون ممکن نیست که فعل باشد، پس جسم است (نک: شیخ صدوق، التوحید، ص۹۹).