عدم توانایی در بهرهگیری درست از روایات در مناظره و زُراره به دلیل رأیگرایی و استفاده از قیاس انتقاد شده است.۱
هشام بن حکم نیز به رغم توانایی بسیار زیاد در مباحث کلامی، در برخی مباحث کلامی نتوانسته است بین عقل و وحی جمع کند؛ برای مثال، او هرچند در مباحث مربوط به امامت، به نظریهپردازی و تبیین عقلی اصل امامت، عصمت و نظریه نص پرداخت، ولی برخی محدّثان بزرگ امامیه از دیدگاههای او در این مباحث به دلیل فروکاستن مقام امامت و عدم توجه به روایات موجود در این حوزه خرده میگرفتند تا جایی که به همین دلیل شخصیتی مانند ابن ابی عمیر - به رغم اینکه تبیین نظریه عصمت توسط او را تأیید میکرد - دوستی دیرینهاش با هشام را بر هم زد و تا پایان عمر از او جدایی گزید.۲
البته، در بین متکلمان امامیه برخی مانند هشام بن حکم گاه از منابع بروندینی نیز برای نظریهپردازیهای کلامی بهره بردهاند و همین امر نیز گاه سبب دور افتادن آنان از اندیشههای اصیل امامیه شده است.۳ کسی که با دیدگاههای کلامی هشام بن حکم آشنا باشد، شکی نخواهد داشت که هشام به نقل سخنان امام بسنده نکرده است. در حقیقت، نمیتوان تأثیر منابع فکری دیگر را در اندیشهورزی او به کلی انکار کرد. هشام با اندیشههای موجود در دوران خود آشنا بوده است.
این که او بر ارسطو، ثنویه و اصحاب طبایع ردیه دارد، این آشنایی را اثبات میکند.۴ همچنین در برخی گزارشها آمده است که هشام در برخی مباحث توحیدی مانند طرح نظریه تجسیم و تقسیم موجودات به «جسم» و «فعل الجسم»