استدلال هیجانی:۱ فکر میکنید چیزی درست است، چون بهشدت آن را احساس میکنید (در واقع باور دارید) و از شواهد مخالف چشمپوشی میکنید یا آنها را بیاهمیت میشمارید؛ برای مثال: «میدانم خیلی از وظایف کاریام را درست انجام میدهم، اما هنوز احساس میکنم که فردی شکستخورده هستم».
برچسب زدن:۲ شما یک برچسب کلی و ثابت به خودتان یا دیگران میزنید، بیآنکه در نظر بگیرید که ممکن است شواهد به طور منطقیتر بر یک نتیجه کمتر فاجعهبار دلالت بکنند؛ برای مثال: «من یک بازنده هستم»، یا «او آدم خوبی است».
درشت نمایی / کوچک نمایی:۳ وقتی که خودتان شخص دیگر یا یک موقعیّت را ارزیابی میکنید، بهطور غیرطبیعی جنبههای منفی را اغراقآمیز جلوه میدهید، یا جنبههای مثبت را کم اهمیت میشمارید؛ برای مثال: «گرفتن یک نمره متوسط در ارزیابی، یعنی اینکه من بیکفایتم» و «گرفتن نمرههای بالا، یعنی من باهوشم».
فیلتر ذهنی۴ (انتزاع انتخابی)۵: توجّه مفرطی به جزئیات منفی نشان میدهید، بیآنکه شمای کلی چیزی را ببینید؛ برای مثال: «چون من در یکی از گزینههای ارزیابیام نمره کمی گرفتم (در حالی که در بسیاری گزینههای دیگر ارزیابی، نمرههای بالا گرفتم) این بدان معناست که در اجرای وظایف شغلیام سستی و کاهلی میکنم».
ذهنخوانی:۶ باور دارید که از فکر بقیه خبر دارید، بیآنکه احتمالهای دیگر را در نظر بگیرید؛ برای مثال: «او گمان میکند که من ابتدائیترین چیزها را هم در باره این طرح نمیدانم».
تعمیم بیش از حد:۷ نتیجهای کلی و قطعی منفی میگیرید که فراتر از موقعیّت فعلی