اعراب :
جمله « و الملأ أمامه » [الملأ] مبتدا ، و أمامه ظرف مستقرّ متعلق به عامل مقدّر خبر آن است ، و اين جمله حاليّه است يعنى : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود همين كلام را و حال آن كه جمع بسيارى از اشراف و بزرگان در پيشش بودند ، آن قدر كه هفتاد هزار را نزديك مى شد .
« إِلاَّ أَ نَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي » استثناء مفرَّغ است و تقدير كلام چنين [ است ] كه على از من به منزله هارون است از موسى در جميع حيثيات يا اشهر آنها ، مگر در نبوت ، براى نبودن نبوّت پس از من ، پس آن از قبيل اقامه سبب به مقام مسبب است ، و مستثنى منه محذوف است ، پس بنا به اوّل دلالت مى كند بر عموم منزلت ، و بنا به دوم در اوصاف شايعه و به زودى توضيح همين كلام مى آيد .
قولش : « مُبْيَضّةً وُجُوهُهُمْ » با نصب مبيضة بر اين كه حال باشد از فاعل ظرف و همان ظرف « على منابر » است ، يا از ضمير متعلّق آن كه محذوف و راجع به شيعه است .
[قولش :] « حَوْلي » يا حال است نيز به اعتبار معناى احاطه ، يا خبر بعد از خبر است براى لفظ « شيعتك ».
معنى :
قولش : « فقال و الملأ أمامه : من كنت مولاه » اشاره به آن است كه فرمود آن را روز غدير در محلّ حضور هفتاد هزار از وجوه و اشراف از اهل مدينه و اطراف بعد از تمهيد مقدمه و تقديم عبارتى كه براى بيان مراد مانند قرينه است ، پس فرمود : « أ لست أولى بكم من أنفسكم » آيا من اولى نيستم به شما از نفس هاى شما؟ عرض كردند : بلى ، پس فرمود :
« فمن كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه » ۱ .
و از واضحات است اين كه اولويت نفس به مؤمنين اشاره [است] به آنچه در آيه شريفه : « النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ » ۲ است ( پيغمبر اولى به تصرف است به مؤمنان از نفس هاى آنان ) ، و اين اولويت ـ همان اولويت كه مر ذات اقدس خدا راست از حيثيت عليّت و خالقيت ـ بخشيد آن را به نبيّش ، يعنى او را نازل به منزله خود كرد در اين اولويت ، و او هم على عليه السلام را به منزله خودش تنزيل نمود وقتى كه فرع آورد بر قولش و فرمود : « فمن كنت مولاه » تا مستمعان و شنوندگان بفهمند اين كه مولا از اولويت سابقه مأخوذ است ، نه به معناى محب يا ناصر ؛ زيرا كه در اين معنى آن قدر اهميت نيست كه پيغمبر به عدم تبليغش معاقب بشود با قول شريف الهى : « وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ » ۳
و نه خوف پيغمبر را براى رسانيدنش وجهى [ است ] تا خدا به عصمتش وعده نمايد و فرمايد : « وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ » ۴ ( خدا نگاه مى دارد تو را از شر مردم ) ، و نه براى امساك مردم در صحرايى كه در آن نه سايه بود و نه مسكن ، يا به غير اينها از قرائن و شواهد بر اراده معناى مهم و آن همان اولويت تصرف و رياست مطلقه تامّه است .
قولش : « وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسى » تا به قولش : « وَ سَدَّ الْأَ بْوابَ إِلاَّ بابَهُ » عبارت اولى اشاره به آن كه فرمود آن را چند مرتبه : « يا على! تو از من به منزلت هارونى از موسى ، به جز اين كه نبى نيست پس از من » ۵ ، فرمود اين را در وقت حركت به جنگ و غزوه تبوك آن موقع كه جانشين گذاشت على را در مدينه ، پس منافقان سرزنش كردند وى را و گفتند : پيغمبر با خودش نبرد براى شوم داشتنش ، پس على عليه السلام به حضرت نبوى شكايت كرد از اين مطلب ، پس پيغمبر فرمود : آيا خوشدل و راضى نمى شوى به اين كه از من در منزله و مرتبه هارون از موسى شوى ، مگر اين كه پس از من پيغمبر نيست؟
و جمعى از علماى اماميه با اين حديث مروى به طرق فريقين بر خلافت و امامت
استدلال كرده اند ؛ به جهت اين كه ظهور تنزيل در جميع آثار و اوصاف است خصوصاً به قرينه استثنا ؛ زيرا كه آن دليل عموم است و اگر مسلّم و قبول كرده شود ـ يعنى تنزيل در جميع آثار نباشد ـ پس بر آثار شايعه دلالت مى كند و خلافت هم از آثار شايعه است ، حتى موسى وى را گفت: « اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي » ۶ ( جانشين بكن مرا در ميان قومم ) ، اينها همه واضح است .
و در تعبير با عبارت : « إِلاَّ أَ نَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي » نوعى برودت و حزازت است نسبت به سابقش آن جا كه گفت : « وَ أَحَلَّهُ مَحَلَ هَارُونَ مِنْ مُوسى » پس آن از قبيل حكايت با عين عبارت است در استثنا ، و هر طور بوده باشد پس هر چه بوده باشد هارون را از مراتب و مقامات نسبت به موسى ، پس همان مر اميرالمؤمنين عليه السلام راست نسبت به پيغمبر ، پس چنان كه او ( هارون ) شريك موسى بود در بودن خانه اش مسجد و بيتوته در آن ، پس همچنين على عليه السلام شريك رسول خدا بود در آن ، و همچنين در بستن درها ـ همه آنها ـ مگر درِ على عليه السلام را ، پس شريك شد با نبى در آن .
و ما اكتفا مى كنيم در اين باب به ذكر خبرى كه روايت كرده آن را در بحار از امالى و عيون در ضمن آنچه بيان فرموده آن را حضرت رضا عليه السلام از فضايل عترت طاهره فرموده : پس اما چهارم پس خارج كردن اوست مردم را از مسجدش سواى عترتش را ، حتى تكلم نمودند مردم در اين خصوص و تكلم نمود عباس پس عرض كرد : يا رسول اللّه ! على را رها نموده و گذاشتى ، و ما را خارج كرده و بيرون انداختى؟! پس حضرت ( در جوابش ) فرمود : من او را ترك نكرده و شما را بيرون نراندم و لكن خدا تركش نموده و شما را بيرون كرد ، و در اين است تبيان قول وى على را : تو از من در منزلت هارونى از موسى .
علما ( كه مخاطب حضرت بودند ) عرض كردند : در كجاست اين از قرآن ؟ حضرت أبو الحسن عليه السلام فرمود : ايجاد بكنم شما را در اين باره قرآنى كه بخوانم بر شما ؟ عرض كردند : بيار ، فرمود : قول خداى عزوجلّ : « وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً » ۷ و وحى فرستاديم سوى موسى و برادرش اين را كه : «جاى بگيريد براى قومتان در مصر خانه هاى چندى و خانه هايتان را قبله قرار دهيد» ، پس در اين آيه است منزلت هارون از موسى ، و در همان ( آيه ) است نيز منزلت على عليه السلام از رسول
خدا صلى الله عليه و آله با اين همه دليل ظاهر در قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است وقتى كه فرمود : اكنون اين مسجد حلال نمى شود به جنب مگر به محمد و آل او ۸ .
شارح مى گويد : شايد متوهمى توهم كند اين را كه رعايت احكام و حفظ حدود شرعيه و نواميس الهيه از حلال و حرام تفاوت نمى كند در آن رعيّت با امام ، پس زمانى كه دخول جنب و درنگ كردن او در مساجد بلكه مرورش نيز از دو مسجد ( مسجد مكه و مدينه ) حرام باشد ، پس مراعات اين حكم براى امام اولى و انسب است ؛ چون به درستى كه رئيس وقتى كه مواظبت در مراعات احكام نمود پس مرئوس نيز آنها را مراعات مى نمايد ؛ زيرا كه « الناس على دين ملوكهم » ( مردم در دين ملوك خودشان اند ) مخصوصاً آن گاه كه او را سمت مبلّغيت يا احتساب شرعى بوده باشد ؛ زيرا كه اگر كسى به چيزى امر كند يا از چيزى نهى نمايد ، قولش اثر نمى كند و مؤثر واقع نمى شود مادامى كه خودش به آن عمل ننمايد ؛ چنان كه در آيه شريفه : « كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لاَ تَفْعَلُونَ » ۹ فرموده : « بزرگ شد نزد خدا از روى دشمن داشتن اين كه بگوييد آنچه را نمى كنيد » و خواجه در حافظاش گفت :
مشكلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرستوبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند
پس مى گوييم در جوابش با حول خدا و قوت او : به درستى كه اهل بيت عصمت و طهارت ـ سلام اللّه عليهم ـ هر چندى كه در عوالم نورانيتشان در آن مقام و حيثيت اند كه فرمودند : نحن أهل البيت لا يقاس بنا أحد ۱۰ ( ما اهل بيت قياس كرده نمى شود به ما نفرى ) چنانچه وارد شده در اخبار اين كه انعقاد نطفه شان و تولد و نشو و نما و حيات و ممات آنان شباهت ندارد به چيزى از احوالمان و به آن است اشاره در بعضى فقرات زيارت جامعه : « وَ نُفُوسُكُمْ فِي النُّفُوسِ ، وَ آثارُكُمْ فِي الاْثارِ ، وَأَجْسَادُكُمْ في الأَجْسَاد ، وأَسْمَاءُكُمْ في الأسْمَاء ، وَقُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ ، فَمَا أَحْلَى أَسْماءَكُمْ ، وَ أَكْرَمَ أَ نْفُسَكُمْ! ( و نفس هاى شما در ميان نفس ها و آثار ، شما در ميان آثار ، [ و اجساد شما در ميان اجساد ] ، و نام هاى شما در ميان
نام هاى مردم ، و قبرهاى شما در ميان قبور ، پس چه شيرين شده نام هايتان ، و عزيز شده نفس هايتان !) يعنى آنان با بودن ايشان ميان مردم ، اجساد آنان ميان اجساد مردم و اسمايشان ميان اسماى مردم و قبورشان ميان قبور مردم ، پس شبيه نمى شود احوال آنان به احوال اينان ، ولى با آن همه احكام الهيه از واجبات و محرمات و آداب و سنن ، فرق نيست در آنها بين رعيّت و بين ايشان ، اگر چه بعضى قول ها در بعضى طوايف شيوع يافته ، حتى اين كه شنيدم تأمل در نجاست قاذورات امام عليه السلام [ را ] از بعضى فرق ، و سؤال كرده روزى مردى از عوام آن فرقه از عالم خودشان از حكم قاذورات امام از حيثيت طهارت و نجاست ، پس حال عالم تغيير يافته گفت : « ما لك و لهذا؟! چه كار است تو را با اين سؤال؟!» . غايط امام بر لحيه و ريش من ، و غايط من بر لحيه و ريش تو!» ، پس به درستى كه اين جواب او اشعار به قول به طهارت مى كند هر طور باشد .
پس امثال اين كلمات ، صادر است از غلات ( [ يعنى ] آنان كه در حق ائمه غلّو مى كنند ) ؛ قائل نيستيم ما به آنها مگر اين كه مى گوييم : چنان كه پيغمبر ما را خصايصى هست كه آنها را علما ـ مؤيدشان نمايد خداى تعالى ـ در باب واجبات و محرمات و غير آنها شمرده اند ، پس اكثر آنها به نفس خودش مخصوص است مانند حلال بودن زيادتر از چهار زن با نكاح دائمى ، و بعض از آنها اشتراك مى كند با او على عليه السلام و پسرانش مثل آنچه كلاممان در آن است و در آن خصوص سخن مى گوييم از جنابت در مسجد و بيتوته ( شب ايستادن و شب به سر آوردن ) در آن و گشودن درش به آن چنانچه محلّل و حلال كرده شده بود در حق موسى و هارون و ذريّه شان .
و مخفى نماند اين كه حكمت در آن ، بيان اختصاص مسجد به ايشان است ؛ چنان كه مستفاد مى شود از تنظير با موسى و هارونى كه خانه هايشان به قوم خودشان قبله قرار گذاشته شد و مسجد چنانى كه آن بيت خداست همان بيت نبى اوست ؛ زيرا كه خالق جسم نيست كه در آن ساكن شود و براى خودش آن را مسكن و مأوا پذيرد ، پس انتساب به نبى و وصى ، انتساب به سوى خداى تعالى است ، و از آن جا كه اقامه شعائر خدا و احياى دين او و اصلاح امور عباد وى به سبب رئيس و مولاى كل است ، پس مركز حكومت و مقرّ خلافت همان [ است ]مسجد كه آن خانه رئيس است ، پس به همان جهت خداى تعالى مباح نمود برايش و براى ذريه اش خوابيدن و بيتوته كردن و مناكحت
نساء را در آن براى ايشان چنانچه مباح كرد آن را براى ساير مردم در خانه هاى خودشان .
همه اينها را شنيدى ، با اين كه ايشان كمال تأدّب در امثال اين موارد [ را ] مى پذيرند ، و جز اين نيست كه غرض بيان امتياز آن بزرگواران و حفظ مراتب و شئونات ايشان است .
قولش : « ثُمَّ لَهُ قالَ : أَ نْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَوارِثِي » إلى آخره . معنى واضح و خبر مروى در بحار از كتاب إعلام الورى كه شيخ طبرسى مرحوم راست از جابر ، اكثر مضامين آن را مشتمل است گفت : زمانى كه على عليه السلام با فتح خيبر به حضور خير البشر قدوم نمود فرمود برايش رسول خدا : يا على! اگر نبود اين كه بگويند در باره تو طايفه اى چند از امّت من آنچه گفتند نصارا در حق عيسى ، هر آينه مى گفتم در باره تو امروز قولى كه به اشراف و افخام مگر آن كه برمى داشتند و مى گرفتند از خاك دو پايت و از باقى مانده و زيادتى طهورت ( آب وضو ) در حالى كه شفا مى جستند ، اما كفايت مى كند تو را اين كه بوده باشى از من و من از تو ، وارثم تو و وارثت گردم ، و اين كه تو از من در منزلت هارونى از موسى ، مگر آن كه پس از من پيغمبرى نيست ، و اين كه تو برى مى كنى ذمه مرا و مقاتله مى كنى بر سنت من ، و اين كه تو در آخرت نزديك ترين مردمانى به من ، و اين كه تو فردا بر سر حوض جانشين منى ، و اين كه تو اول كسى كه داخل به جنت مى شود از امت من ، و به درستى كه شيعيان تو بر روى منبرها از نور مى باشند و حال آن كه روهايشان سفيد است در اطراف من ، شفاعت مى كنم براى آنان و مى باشند در بهشت همسايگان من ، و به درستى كه جنگ با تو جنگ با من است و آشتى با تو آشتى با من است ، و اين كه سرّ و پوشيده تو سرّ من است ، و اين كه علانيه و آشكار تو علانيه من است ، و اين كه سريره و نهان سينه تو مانند سريره و نهان سينه من است ، و اين كه پسران تو پسران من اند ، و به درستى كه تو وفا مى كنى وعده مرا ، و به درستى كه حق بر زبان تو و در قلب تو و ميان دو چشم تواست ، و به درستى كه ايمان آغشته گوشت و خون تو است چنانچه آغشته پوست و خون من است ، و به درستى كه وارد نمى شود بر حوض دشمن گيرنده تو و غايب نخواهد شد هرگز از آن دوست دارنده تو فردا ( قيامت ) تا كه وارد مى گردند بر حوض با تو .
پس على عليه السلام به سجده افتاد ، پس از آن فرمود : الحمد للّه الذي مَنَّ علَيَّ بالإسلام و علّمني القرآن ، و حبَّبني إلى خير البرية خاتم النبيين و سيّد المرسلين ؛ إحساناً منه إليّ ، و فضلاً منه عليّ ( حمد مر خداى راست كه منّت نهاد بر من به اسلام و تعليم كرد به من قرآن را و محبوب به من نمود مرا به بهترين مخلوقات ، خاتم پيغمبران و سيّد مرسلين از روى احسان از او به
من و تفضل از او بر من ۱۱ .
و از آشكار و معلوم است اين كه اكثر عبارات اين روايت متقاربه به فقرات دعا بر سر مطلب واحدى برمى گردد كه آن عمده است و آن همان مسئله تنزيل است ، به اين معنى كه على عليه السلام به منزله نفس رسول صلى الله عليه و آله منزّل است ؛ چنانچه نشان مى دهد آيه مباهله از آن تنزيل ، پس مترتّب مى شود تمام شئونات نبى بر نفس اميرالمؤمنين جز نبوت .
و براى وضوح مطلب پس صرف نظر مى كنيم از آن و عنان بيان را بر آخر خبر كه اشاره شده به آن در آخر دعاى منقول در اين فصل ، آن جا كه فرمود : « لَوْ لا أَ نْتَ يَا عَلِيُّ ، لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي » ۱۲ (اگر نبودى تو اى على! شناخته نمى شد مؤمنان بعد از من) ، پس مى گوييم : با قطع نظر از اخبار معتبره مرويّه در بيان قسيم بودنش بهشت و جهنم را ۱۳ از پيغمبر در اين مضمون و از اين قبيل : حبّك إيمان ، و بغضك كفر و نفاق ۱۴
(دوستى تو ايمان و دشمن تو كفر و نفاق است) .
به درستى كه ايمان فرقش با اسلام اگر با عموم و خصوص مطلق بوده باشد به اين معنى كه اسلام اعم بشود ؛ زيرا كه آن قول به شهادتين ( توحيد و نبوت ) است و ايمان ، اخصّ از آن است ؛ به جهت اين كه آن ( ايمان ) اسلام است با ولايت و معرفت امامت ، پس امر واضح است ؛ چون كه مقوّم ايمان و مميز آن از اسلام همان ولايت و امامت است .
و اگر بگوييم ـ چنانچه مشهور است ـ به درستى كه اسلام از سلم كه به معنى انقياد و تسليم به امر خداى تعالى است و آن غالباً با قول است ، و ايمان همان تصديق قلبى باطنى است و اسلام براى امر ظاهرى بود ، آرى ثمره و نتيجه اش در اين مقام ظاهرى ظاهر مى گردد به حفظ مالش و نگاه داشتن خونش و جواز ملاقات و تواصل تا به غير آنها از احكام اسلام ، و اما ايمان چون كه از امور باطنيه است پس ثمره اش در عالم باطن نزد ذات مقدسى كه مخفى نماند بر او سرائر و بواطن ظاهر مى گردد و اين همان است كه اشاره شده به آن در بعضى فقرات دعاى أبي حمزه ثمالى آن جا كه گفته : فَإِنَّ قَوْماً آمَنُوا بِأَ لْسِنَتِهِمْ
لِيَحْقِنُوا بِهِ دِماءَهُمْ فَأَدْرَكُوا مَا أَمَّلُوا، وَ إِنَّا آمَنَّا بِكَ بِأَ لْسِنَتِنا وَقُلُوبِنا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِكْنا مَا أَمَّلْنا ۱۵ (به درستى كه قومى ايمان آوردند به زبان هايشان تا به آن خون هاى خودشان را نگاه دارند ، پس يافتند آنچه را كه اميد گرفتند و به درستى كه ما ايمان آورديم به تو به زبان ها و دل هايمان تا عفو كنى از ما ، پس برسان به ما آنچه اميد گرفته ايم) .
چون اسلامِ اكثر مسلمين ، ظاهرى [ است ] و برايش حقيقت نبود ، اين است و جز اين نيست كه پيغمبر با ايشان مماشات و رفتار مى نمود به جهت رعايت مصالح اسلام ، پس به تحقيق ظاهر شد از ايشان آنچه پنهان نموده بودند آن را و در دل هاى خودشان گرفته بودند در حق على عليه السلام ، و مكشوف شد از اين كه ايمانشان اسلام بوده ؛ چنانچه خداى تعالى فرمود : « قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَـكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَـنُ فِى قُلُوبِكُمْ » ۱۶ (يعنى اعراب گفتند : ايمان آورديم . بگو : ايمان نياورديد ، بلكه مسلم شديد و هنوز ايمان در دل هايتان داخل نگرديده) . قسم به عمر و زندگى ام به درستى كه آنان چنانچه در طايفه اى از اخبار است : « ارتدّ الناس كلهم بعد النبي إلاّ خمسة أو سبعة » ۱۷ (مرتد شدند همه مردم [بعد از پيامبر ]مگر پنج نفر يا هفت نفر) به تحقيق منكشف شد سوء سريرت و خبث طينت ايشان .
و فرمود خداى تعالى : « وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَـبِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئا وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّـكِرِينَ » ۱۸ نيست پيغمبر صلى الله عليه و آله مگر رسول ، آيا اگر بميرد يا كشته گردد بر پاشنه هاى خودتان باز خواهيد گرديد و هر كه بر دو پاشنه خود برگردد پس هرگز به خدا ضرر نخواهد رسانيد هيچ چيز را و به زودى خدا جزا مى دهد شاكران را .
و آيا اختلافى مى بينى پس از وفات ختمى مآب بدون فاصله ـ بنا به آنچه آن ظاهر ارتباط شرطى ميان شرط و جزاست ـ به جز اختلاف در امر خلافت ، و آيا مظلوم و مدفوع
از حقش در اين مسئله غير على است ، پس اين همان ارتداد و انقلاب بر اعقاب است كه در آيه به آن اشاره شده .
پس مبيَّن و آشكار گرديد اين كه امتياز مؤمن از ديگرى به سبب وجود اميرالمؤمنين على عليه السلام است از حيثيت قائل شدن به ولايت و خلافت بدون فصلش و نبودن همان قول ، پس آن بزرگوار ميزان ايمان است چنان كه ميزان انساب است ؛ بنا بر آن كه در اخبار معتبره ورود يافته : إنه لا يبغضه إلا ولد الزنا ۱۹ (دشمن نمى دارد او را مگر زنازاده) ، و همچنان ميزان اعمال است ، پس هر عملى كه صادر مى شود نه به ولايتش پس آن مردود [ است ] و به همان عمل اعتنا كرده نمى شود و وقع نخواهند گذاشت آن را در آخرت . ثابت كند ما را خداى تعالى بر ولايتش و محشورمان نمايد در زمره و گروه او و زير لواى شفاعتش .
1. براى خبر غدير بنگريد به : عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۱ ، ص ۱۶۲ ـ ۱۶۴ ، ح ۲۲ ؛ الخصال ، ص ۲۱۹ ، ح ۴۴ ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ، ج ۲ ، ص ۳۴ ، الغدير ، جلد اول و ...
2. سوره احزاب ، آيه ۶ .
3. سوره مائده ، آيه ۶۷ .
4. همان .
5. الهداية ، ص ۱۴۳ و ۱۵۷ ؛ المحاسن ، ج ۱ ، ص ۱۵۹ ، ح ۹۷ ؛ الكافي ، ج ۸ ، ص ۱۰۷ ، ح ۸۰ ؛ السنن الكبرى ، ج ۵ ، ص ۴۴ ، ح ۸۱۳۸ ـ ۸۱۴۳ ؛ مسند أبي يعلى ، ج ۱ ، ص ۲۸۶ ، ح ۳۴۴ و . .
6. سوره اعراف ، آيه ۱۴۲ .
7. سوره يونس ، آيه ۸۷ .
8. بحار الأنوار ، ج ۲۵ ، ص ۲۲۴ ، ح ۲۰ ؛ الأمالي للصدوق ، ص ۶۱۸ ، ح ۸۴۳ ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۲ ، ص ۲۱۰ ، ح ۱ .
9. سوره صف ، آيه ۳ .
10. علل الشرائع ، ج ۱ ، ص ۱۷۷ ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۱ ، ص ۷۱ ، ح ۲۹۷ ؛ وسائل الشيعة، ج ۱۰ ، ص ۳۱۲ ، ح ۱۸ .
11. بحار الأنوار ، ج ۳۹ ، ص ۱۸ ؛ إعلام الورى ، ج ۱ ، ص ۳۶۶ .
12. إعلام الورى ، ص ۱۸۶ ، بشارة المصطفى ؛ ص ۱۵۵ ؛ الغارات ، ج ۱ ، ص ۶۳ ؛ الأمالي للصدوق ، ص ۱۵۷.
13. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۱ ، ص ۹۲ ؛ علل الشرائع ، ج ۱ ، ص ۱۶۱ ؛ روضة الواعظين ، ص ۱۰۲.
14. بحار الأنوار ، ج ۳۹ ، ص ۲۴۵ .
15. مصباح المتهجد ، ص ۵۹۰ .
16. سوره حجرات ، آيه ۱۴ .
17. به اين صورت يافت نشد ، در الكافي ، ج ۲ ، ص ۲۴۴ به اين عبارت آمده «ارتد الناس إلا ثلاثة نفر...» و در كتاب سليم بن قيس آمده : «إن الناس كلهم ارتدوا بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله غير أربعة» .
18. سوره آل عمران ، آيه ۱۴۴ .
19. بحار الأنوار ، ج ۳۹ ، ص ۲۸۴ با كمى اختلاف ؛ اختيار معرفة الرجال ، ج ۱ ، ص ۲۱۱ با كمى اختلاف.