۱. در تمدن یونانی تحولات فرهنگی تابع معیارهای انسانی است. بیکر این اصل را اصل حقیقی و تاریخی تمدن اسلامی دانسته و آنچه را که اصول عربی بر آن تکیه دارد، نادیده گرفته است؛ این فرض از اساس باطل است.
۲. تمدن اسلامی از دو عامل موازی نامتناقض تشکیل شده است: حقیقت مادی و حقیقت معنوی. بیکر معتقد است اسلام با ضمیمه این دو عامل به یکدیگر تمدنی معنوی و مادی را برپا کرد؛ اما پس از فروپاشی حکومت اسلامی پیروان این دین به حقایق معنوی روی آوردند که در نهایت به تصوف منجر شد.
۳. بهکارگیری روش بررسی تاریخی درباره ادیان روشن میکند که اسلام پدیدهای فرهنگی و جزئی جدانشدنی از تمدنهای پیشین است؛ این فرض نیز کاملاً باطل است.
۴. فهم هر دین و آگاهی از اصول آن جز با رجوع به آموزههای اصلی و جهانبینی آن دین میسر نیست. بیکر این فرض را در تمدن اسلامی به کار میبرد و به نتیجه مغایری میرسد. او هر نوع اصالتی را از اسلام سلب میکند، به اصول عربی آن بیتوجه است و تأثیرات روحی و معنوی آن بر دیگران را روشن نمیکند، بلکه تمدن اسلامی را نتیجه تمدن شرقی مسیحیت و بازتاب تمدن غربی یونان میداند؛ نتیجهای که بهروشنی با نتایج علمی صحیح مغایرت دارد.
روش بیکر، یعنی توجه به کلیات و کنار گذاشتن مسائل دقیق و بررسی جزئیات، او را به نتایجی رساند که با اصالت و بزرگی تمدن اسلامی سازگار نیست. او تمدن اسلامی را بر اساس مستندات دینی اسلام تفسیر نکرد و در نتیجه به این اشتباه فاحش علمی رسید که اسلام فرقهای از فرقههای مسیحیت است.۱