قرار دهد؛ بهویژه که این کار را با روش خاصی به نام علم اصول فقه انجام میدهد.
گلدزیهر بر این باور بود که اسلام پس از فتوحات عربی از اندیشههای غیراسلامی، مانند مسیحیت و تفکر نوافلاطونی - بهویژه از اندیشههای ایرانی و هندی در تصوف اسلامی - تأثیر پذیرفته و دچار تحول شده است. او در این بحث با استفاده از روش تأثیرپذیری به خطا رفته است؛ زیرا اندیشههای اعتقادی اسلامی و جریانهای فلسفی و معنوی که از آن نشئت گرفتهاند، با توجه به اصالت بیشائبه اسلامیشان، در چارچوب روش تأثیرپذیری نمیگنجند.
از نظر گلدزیهر، علیرغم اشتباهات روشی و علمیاش، اسلام چهرهای پویا و رویی گشاده برای جهان خارج دارد و اگر مسلمانان به حقیقت و اصول اسلام رجوع کنند، آینده سیاسی و اعتقادی خوبی خواهند داشت. حرکت تحول اسلامی هم مستند به عوامل داخلی است، که دین اسلام بر پایه آنها بنا شده است، و هم مستند به عوامل خارجی است که نتیجه ورود عناصر بیگانه به مفاهیم اسلامی است. نتیجه ترکیب این عوامل داخلی و خارجی حرکت مستمر و رو به جلوی جنبه معنوی اسلام بوده است. از این رو گلدزیهر اعتقاد دارد که تاریخ اسلام عبارت است از مطالعه گرایشهای مختلف معنوی اسلامی؛۱ گرایشهایی که ارزش حقیقی اسلام را در توجه به خیر و مبارزه با شر نشان میدهند.
گلدزیهر به علمی که مرزها، قومیتها و ادیان را درنوردد اعتماد مطلق داشت؛ علمی که برای تعیین اصول اساسی اندیشههای دینی باید به آن مراجعه کرد. وی، که خود یهودی بود، معتقد بود میتوان اسلام را، در مقایسه با دین یهود، کاملاً درک کرد و برای این کار باید همه متون دینی آن را به دقت بررسی کرد. از این رو معتقد بود که اندیشههای دینی همیشه باید مستند به نتایج علمی باشند.۲ او در مباحث