۸۷۶.الخرائج و الجرائح :در حديبيّه ، مردم سخت گرسنه شدند و اندكى از آذوقه شان باقى مانده بود ؛ چرا كه ده روز و اندى در آن جا مانده بودند . از اين وضع به پيامبر خدا شكايت كردند . ايشان فرمود سفره بيندازند و به آنان دستور داد كه باقى مانده آذوقه شان را بياورند و در سفره بريزند .
آنان ، مشتى آرد و چند عدد خرما آوردند . پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد و دعاى بركت كرد و فرمودشان كه ظرف هايشان را بياورند . مردم ظرف هايشان را آوردند و پر كردند ، به طورى كه ديگر ظرفى براى پر كردن نداشتند.
۸۷۷.الخرائج والجرائحـ به نقل از اسماء بنت عميس ـ: در غزوه حُنين با پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام را در پى كارى فرستاد . پيامبر خدا نماز عصر را خوانده بود ؛ امّا على عليه السلام آن را نگزارده بود . وقتى على عليه السلام باز گشت ، پيامبر خدا سر بر زانوى او نهاد [و خوابيد] ، تا آن كه آفتابْ غروب كرد . چون پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را برداشت ، على عليه السلام گفت : نماز عصر را نخوانده بودم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بار خدايا ! على خودش را وقف پيامبرت كرد . پس ، خورشيد را برايش باز گردان» . ناگهان خورشيد طلوع كرد ، به طورى كه آفتاب روى ديوارها و زمين افتاد و على عليه السلام نماز عصر را خواند . آن گاه خورشيد غروب كرد . اين واقعه در صهباء ۱ و در جنگ حنين بود و على با اشاره نماز خواند .
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى على ! بعد از من نيز خورشيد ، به عنوان حجّتى بر ضدّ مخالفان تو ، برايت باز گردانده خواهد شد». ۲ حسّان بن ثابت در اين باره گفت:
على بن ابى طالب
خورشيد از مغرب برايش بازگردانيده شد .
آفتاب ، دوباره برايش برآمد
عصرهنگام ، چنان كه گويى غروب نكرده بود.
۸۷۸.الدعاء ، طبرانىـ به نقل از ربيع ، دختر معوّذ بن عفراء ـ: در يكى از سفرهاى پيامبر خدا ، با ايشان بوديم كه مردم به وضو احتياج پيدا كردند . تمام كاروان را گشتند ؛ امّا آبى نيافتند . عمويم معاذ بن عفراء نزد من آمد و گفت : دخترم ! در ظرف تو ، آبى هست كه پيامبر خدا وضو بگيرد؟
گفتم : نه ، به خدايى كه او را به حق برانگيخت ، خالى است .
او نزد پيامبر خدا رفت و گفت : در كاروان ، آب نيست . پس ، پيامبر خدا دعا كرد و باران آمد و مردم آب برداشتند و سيراب شدند.