باب چهاردهم : كسانى كه امام رضا ، آنان را نفرين كرد
۱۴ / ۱
ابن ابى سعيد ۱
۱۵۸۶.الكافىـ به نقل از داوود نهدى ، از يكى از يارانمان ـ: ابن ابى سعيد مُكارى بر امام رضا عليه السلام وارد شد و گفت : آيا خدا تو را به آن مقام رسانده است كه آنچه را پدرت ادّعا داشت ، ادّعا مى كنى؟
[امام عليه السلام ] به او فرمود : «تو را چه شده است ؟ خدا نورت را خاموش سازد و فقر را به خانه ات آورد ! مگر نمى دانى كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به عمران وحى فرمود كه : من به تو پسرى مى بخشم و مريم را به او بخشيد و به مريم ، عيسى عليه السلام را؟ پس ، عيسى ، از مريم است و مريم ، از عيسى ، و مريم و عيسى يك چيزند (از يكديگرند) . من هم از پدرم هستم و پدرم از من است و من و پدرم ، يكى هستيم» .
ابن ابى سعيد گفت : مسئله اى از تو مى پرسم .
فرمود : «خيال نمى كنم از من بپذيرى و تو از پيروان من نيستى ؛ امّا بپرس» .
گفت : مردى در هنگام مرگش مى گويد : همه غلامان قديمى من به خاطر خدا آزادند[. كدام يك از غلامان او بايد آزاد شوند؟] .
[امام عليه السلام ] فرمود : «بله خداوندِ بلندآوازه ، در كتابش مى فرمايد : «تا چون شاخكِ خشكِ خوشه خرما برگردد» . بنا بر اين ، هر غلامى كه شش ماه بر او گذشته باشد ، قديمى است و آزاد است» .
آن مرد ، خارج شد و به فقر مبتلا گشت تا آن كه مُرد و حتّى قوت يك شب را هم نداشت . خدايش لعنت كناد!