۱۵۶۶.رجال الكشّىـ به نقل از يونس بن عبد الرحمان ـ: به عراق رفتم و در آن جا گروهى از اصحاب امام باقر عليه السلام را ديدم و نيز شمار فراوانى از ياران امام صادق عليه السلام را مشاهده كردم . از آنان حديث شنيدم و كتاب هايشان را گرفتم و بعدها آنها را به ابو الحسن الرضا عليه السلام نشان دادم . امام [رضا] عليه السلام بسيارى از احاديث آنها را از امام صادق عليه السلام ندانست و به من فرمود : «ابو الخطّاب بر ابو عبد اللّه (امام صادق عليه السلام ) دروغ مى بست . خدا لعنت كند ابو الخطّاب را ! ياران ابو الخطّاب نيز تا به امروز ، اين احاديث را در كتاب هاى ياران ابو عبد اللّه عليه السلام مى گنجانند . بنا بر اين ، آنچه را خلاف قرآن است [و بر ما مى بندند ]نپذيريد ؛ زيرا ما اگر حديثى بگوييم ، سازگار با قرآن و موافق با سنّت مى گوييم . ما از خدا و پيامبر او حديث مى كنيم و نمى گوييم : فلان و بهمان گفت ، كه در نتيجه گفتارمان متناقض باشد . سخن آخرين فرد ما ، همانند سخن نخستين فرد ماست و سخن نخستين فرد ما ، مؤيّد سخن آخرين ماست . پس ، هر گاه كسى برايتان حديثى گفت كه خلاف اين بود ، آن را به خودش باز گردانيد و بگوييد : تو خود ، بهتر مى دانى كه چه آورده اى (خود دانى و آنچه آورده اى!)؛ چرا كه با هر گفتار ما ، حقيقتى و نورانيّتى است . بنا بر اين ، گفتارى كه با آن ، حقيقتى نباشد و نورانيّتى نداشته باشد ، از گفته هاى شيطان است» .
۱۵۶۷.الكافىـ به نقل از مالك بن عطيّه ، از يكى از ياران امام صادق عليه السلام ـ: امام صادق عليه السلام خشمگنانه نزد ما آمد و فرمود : «پيش پاى شما براى كارى بيرون رفتم . يكى از سياهان مدينه به من برخورد و بر من فرياد زد : لبيّك ، اى جعفر بن محمّد ، لبيّك ! ۱
من ترسان و هراسان از سخن او ، از نيمه راه به خانه ام باز گشتم و در محرابم براى پروردگارم به سجده افتادم و در پيشگاهش چهره بر خاك نهادم و در برابرش خاكسارى نمودم و از آنچه به من گفته بود ، به نزد او اعلام بيزارى كردم .
اگر عيسى بن مريم از آنچه خدا در حقّ او فرموده بود ، فراتر مى رفت ، چنان كر مى شد كه ديگر هرگز نمى شنيد ، و چنان كور مى شد كه از آن پس هرگز نمى ديد ، و چنان گنگ مى شد كه از آن پس هرگز سخن نمى گفت» .
سپس فرمود : «خدا لعنت كند ابو الخطّاب را و با آهن (شمشير) او را بكشد!» .