باب هفتم : طوايفى كه امام على آنان را نفرين كرد
۷ / ۱
قريش
۱۴۸۶.امام على عليه السلام :بار خدايا! از قريش به تو شِكوه مى كنم؛ زيرا كه آنان ، پيوند خويشاوندى مرا گسستند و جام مرا باژگونه ساختند ۱ و منزلت والاى مرا خُرد شِمردند و بر سرِستاندن حقّى كه من ، از آنان بدان سزاوارتر بودم ، با يكديگر هم داستان شدند و آن را از كَفَم رُبودند .
۱۴۸۷.امام على عليه السلام :بار خدايا! از قريش و آنان كه يارى شان كردند ، به تو شِكوه مى كنم؛ چرا كه آنان ، پيوند خويشاوندى مرا گسستند و منزلت والاى مرا خُرد شمردند و بر سِتاندن آنچه از آنِ من بود ، با يكديگر هم داستان شدند و سپس گفتند : بدان كه حق را گاه مى گيرى و گاه بايد وا نهى .
۱۴۸۸.امام على عليه السلام :بار خدايا! من از قريش و آنان كه يارى شان كردند ، به تو دادخواهى مى كنم؛ چرا كه آنان ، رشته خويشاوندى مرا گسستند و جام مرا باژگونه ساختند و در ستيزه با من ، بر سر حقّى كه من ، بدان از ديگران سزاوارتر بودم، هم داستان شدند و گفتند : بدان كه گاه باشد كه حق را بستانى و گاه ، حق را از تو باز دارند. پس، اندوهگنانه بشكيب يا از اندوه بمير .
و من نگريستم، ديدم كه مرا جز خانواده ام هيچ يارى نيست ؛ نه مدافعى و نه پشتيبانى . پس، دريغم آمد كه ايشان را به كام مرگ بفرستم. از اين رو، چشمِ خاشاكْ گرفته را بر هم نهادم و آب دهان را ، استخوان در گلو، فرو بُردم و در فرو بُردن خشم ، شكيبى تلخ تر از هندوانه بوجهل و دردناك تر از گَزِش تيغ ، پيش گرفتم .