۴ / ۱۵
منصور بن عِكرِمه ۱
۱۴۲۷.البداية والنهايةـ به نقل از محمّد بن اسحاق ـ: چون قريش ديدند كه ياران پيامبر خدا به كشورى (حبشه) رفته اند و در آن جا در امنيت و آرامش به سر مى برند و نجاشى ، از استرداد پناهندگان به ايشان خوددارى كرد و عمر ، اسلام آورد و او و حمزه ، در كنار پيامبر خدا و يارانش قرار گرفتند و اسلام ، اندك اندك ، در ميان قبايل گسترش مى يابد، گِرد هم آمدند و تصميم گرفتند پيمان نامه اى بنويسند و در آن ، بر ضدّ بنى هاشم و بنى عبد المطّلب ، با يكديگر هم پيمان شوند كه به آنها زن ندهند و از آنها زن نگيرند و چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند .
پس، مكتوبى نوشتند و بر سرِ آن با يكديگر هم پيمان شدند و سپس ، براى تأكيد بر هم پيمانى خود، آن را درون كعبه آويختند . نويسنده پيمان نامه ، منصور بن عِكرِمة بن عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار بن قُصَى بود .
و به قولى ، نَضر بن حارث [كاتب آن] بود و پيامبر خدا نفرينش كرد و بعضى انگشتانش فلج شد .
۴ / ۱۶
نوفل بن خُوَيلِد ۲
۱۴۲۸.الإرشادـ به نقل از زُهرى ـ: چون پيامبر خدا از حضور نوفل بن خُوَيلِد در جنگ بدر آگاه شد، گفت : «بار خدايا! شرّ نوفل را از من ، دفع كن» .
چون قريش تار و مار شدند ، على بن ابى طالب عليه السلام او را ديد كه سرگردان است و نمى داند چه كند. پس، آهنگ او كرد و ضربتى شمشير بر وى فرود آورد ، چنان كه شمشير در سپر چرمينش فرو رفت . سپس ، آن را از سپرش بَر كشيد و ضربتى بر ساق پايش كه زِرِهش را از آن بالا كشيده ، به كمر زده بود، فرود آورد و پايش را قطع كرد . آن گاه بر او تاخت و جانش را ستانْد . چون نزد پيامبر صلى الله عليه و آله باز گشت، شنيد كه ايشان مى فرمايد : «چه كسى از نوفل خبر دارد؟».
على بن ابى طالب عليه السلام گفت : من ، او را كشتم ، اى پيامبر خدا !
پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير زد و گفت : «خدا را سپاس كه دعايم را درباره او اجابت فرمود» .