باب چهارم : كسانى كه پيامبر خدا نفرينشان كرد
۴ / ۱
ابو ثَروان ۱
۱۳۹۸.دلائل النبوّة ، ابو نعيمـ به نقل از عبد الملك بن هارون بن عنتره ، از پدرش ، از جدّش ـ: ابو ثَروان ، چوپان اشتران بنى عمرو بن تَيم بود . پيامبر خدا ، از بيم قريش بيرون شد. شَبَح اشترانى را ديد . به طرف آن رفت . ديد رمه اشتر است. ميان درخچه هاى اَراك (درخت مسواك) رفت و نشست . اشتران رَميدند . ابو ثَروان، برخاست و گِرد اشتران چرخيد ؛ امّا چيزى نديد. سپس به ميان آنها رفت . پيامبر خدا را ديد كه نشسته است . ابو ثروان گفت : تو كيستى؟ اُشتران را رماندى !
پيامبر خدا فرمود : «مَتَرس ! خواستم در كنار اُشترانت بياسايم» .
ابو ثروان ، دوباره پرسيد : تو كيستى؟
پيامبر خدا فرمود : «مَپُرس . فردى كه خواستم كه در كنار اشترانت بياسايم» .
ابو ثروان گفت : گمان مى كنم تو همان مردى باشى كه مى گويند پيامبر است!
پيامبر خدا فرمود : «بله . پس ، اينكْ تو را دعوت مى كنم كه گواهى دهى معبودى جز خدا نيست و محمّد ، بنده و فرستاده اوست» .
ابو ثروان گفت : از اين جا برو ؛ زيرا اشترانى كه تو در ميانشان باشى ، به درد نمى خورند . و حاضر نشد پيامبر صلى الله عليه و آله را به حال خود بگذارد.
پس، پيامبر خدا ، او را نفرين كرد و گفت : «بار خدايا! رنج و عمر او را به درازا كشان» .
عبد الملك مى گويد : پدرم گفت : من ، او را درك كردم ، در حالى كه پيرمردى سالخورده بود و آرزوى مرگ مى كرد. مردم به او گفتند : تو قطعا در هلاكتى. پيامبر خدا ، تو را نفرين كرده است.
او گفت : چنين نيست. من بعدا، هنگامى كه اسلام چيره گشت، نزد ايشان رفتم و اسلام آوردم و ايشان ، برايم دعا و طلب آمرزش كرد ؛ امّا آن اوّلى (نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله ) كارِ خود را كرده است .