۵ / ۷
عبّاس بن ربيعه ۱
۱۲۹۴.امام على عليه السلامـ درباره عبّاس بن ربيعه كه بدون اجازه ايشان براى مبارزه به ميدان رفت ـ: بار خدايا! از مقام عبّاس ، قدردانى فرما و گناهش را ببخش . پروردگارا! من او را بخشيدم . تو هم او را ببخشاى !
۵ / ۸
عبد العزيز بن حارث جُعفى ۲
۱۲۹۵.وقعة صفّين :سواران شامى [حاضر در سپاه معاويه] بر سواران عراقى تاختند و هزار تن يا شمارى بيشتر از ياران على عليه السلام را دور زدند و آنان را در ميان گرفتند و ميان آنان و ديگر يارانشان جدايى افكندند ، به طورى كه آنها را نمى ديدند . در اين هنگام ، على عليه السلام فرياد زد : «آيا مردى نيست كه جان خويش را با خدا معامله كند و دنيايش را به آخرتش بفروشد؟».
مردى از قبيله جُعف، به نام عبد العزيز بن حارث، سوار بر اسبى به سياهى كلاغ ، در حالى كه نقابى آهنين بر سر و روى داشت و فقط چشمانش نمايان بود، پيش آمد و گفت : اى امير مؤمنان! هر فرمانى داريد ، بفرماييد ، كه به خدا سوگند ، هر دستورى بدهيد ، انجامش مى دهم .
على عليه السلام فرمود :
«تو از سر غيرت و راستى ، مسئوليت دشوارى را پذيرفتى
و برادران غيرتمند ، اندك شمارند
خداى مردم ، بهترين پاداشت دهاد ؛ چرا كه
دستان تو ، لطف بسيار نمودند
اى ابو حارث! خداوند ، گامَت را استوار بدارد! بر شاميان بتاز و خود را به يارانت برسان و به آنان بگو : امير مؤمنان به شما سلام مى رساند» .