۱۲۸۷.امام على عليه السلامـ به فرزندش حسن عليه السلام ـ: دين و دنيايت را به خدا مى سپارم و از او براى تو ، بهترين قضا را درباره حال و آينده و دنيا و آخرتت مسئلت مى كنم .
۱۲۸۸.امام على عليه السلامـ به فرزندش حسين عليه السلام ـ: بدان ـ اى فرزندم ـ كه هر كس گفتارش نرم باشد ، دوستى او [بر دل ها ]لازم مى آيد . خداوند به قدرت خويش ، تو را در راه راستت موفّق بدارد و تو را از فرمان بردارانش قرار دهد، كه او بخشنده و بزرگوار است !
۵ / ۳
زاذان ۱
۱۲۸۹.الخرائج و الجرائحـ به نقل از سعد خفّاف ، از ابو عمرو زادان ـ: گفتم : اى زادان! تو خوب قرآن مى خوانى . پيش چه كسى ياد گرفته اى؟
لبخندى زد و گفت : روزى ، امير مؤمنان از كنار من گذشت و من شعر مى خواندم و اخلاق خوبى داشتم . از صداى من خوشش آمد و فرمود : «اى زادان! چرا قرآن نمى خوانى؟» .
گفتم : چه طور قرآن بخوانم ؟ به خدا سوگند كه من از آن ، جز به مقدارى كه در نمازم مى خوانم ، حفظ نيستم .
فرمود : «پيش بيا» .
نزديكش رفتم . در گوشم سخنى گفت كه نفهميدم و ندانستم چه گفت . آن گاه فرمود : «دهانت را باز كن» . سپس از آب دهانش به دهانم زد . به خدا سوگند ، قدمى از نزدش برنداشته بودم كه قرآن را با اِعراب و حركات آن ، حفظ داشتم . پس از آن جلسه ، هيچ گاه نيازمند نشدم كه از كسى درباره قرآن بپرسم .
سعد مى گويد: داستان زادان را براى امام باقر عليه السلام نقل كردم . فرمود : «زادان ، درست مى گويد . امير مؤمنان براى زادان ، با اسم اعظم خداوند ـ كه هيچ گاه رد نمى شود ـ ، دعا كرد» .