۳۵ ـ قَتادة بن عيّاش ۱
۱۲۴۶.التاريخ الكبيرـ به نقل از قَتاده ـ: چون پيامبر خدا لواى جنگ را برايم بست ، دستش را گرفتم و با ايشان خداحافظى كردم . ايشان فرمود : «خداوند ، تقوا را توشه تو بگرداند و گناهانت را بيامرزد و هر جا هستى ، تو را به خير ، رهنمون شود!» .
۳۶ ـ قَتادة بن نُعمان ۲
۱۲۴۷.المعجم الكبيرـ به نقل از عمر بن قتَاده ـ: پدرم قتادة بن نعمان گفت : به پيامبر خدا كمانى پيشكش شده بود . ايشان آن را در روز اُحد به من داد و من با آن ، پيشاپيش پيامبر خدا تيراندازى مى كردم تا آن كه قابش شكست ؛ امّا من همچنان جلو پيامبر خدا ايستادم و صورتم را سپر تيرها كردم و هر تيرى كه به طرف چهره پيامبر خدا كج مى شد ، سرم را به سمت آن خم مى كردم تا به صورت پيامبر خدا اصابت نكند، بدون آن كه تير و كمانى براى تيراندازى داشته باشم.
آخرين تيرى كه آمد ، به چشمم خورد و تخم چشمم به گونه اى آويزان شد . جمعيّت كه پراكنده شدند ، من چشمم را به دستم گرفتم و دوان دوان آن را نزد پيامبر خدا بردم . پيامبر صلى الله عليه و آله چون آن را در دستم ديد ، ديدگانش پر اشك شد و فرمود : «بار خدايا! قتاده ، چهره اش را فداى چهره پيامبرت كرد. پس ، اين چشمِ او را زيباتر و تيزتر از چشم ديگرش قرار ده!» .
از آن پس، آن چشم قتاده ، از چشم ديگرش زيباتر و تيزبين تر بود .