۸ ـ اُمّ عُماره ۱
۱۲۱۴.الطبقات الكبرىـ به نقل از عبد اللّه بن زيد بن عاصم ـ: در اُحُد با پيامبر خدا بودم و چون مردم (مسلمانان) از گرد پيامبر صلى الله عليه و آله پراكنده شدند ، من و مادرم خود را به ايشان رسانيديم و از ايشان دفاع مى كرديم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پسر اُمّ عُماره اى؟».
گفتم : آرى .
فرمود : «پرتاب كن» .
من به طرف مردى از مشركان كه در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله بر اسب سوار بود ، سنگى پرتاب كردم كه به چشم اسب خورد و اسب به خود پيچيد و با سوارش ، هر دو ، به زمين افتادند . من او را سنگباران كردم ، به طورى كه سنگ هاى بسيارى بر او باريد . و پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه مى كرد و لبخند مى زد .
پيامبر صلى الله عليه و آله چشمش به زخمى كه بر شانه مادرم بود ، افتاد . فرمود : «مادرت ، مادرت را درياب! زخمش را ببند . خدا به شما خانواده ، بركت دهد ! مقام مادر تو ، از مقام فلان و بهمان ، بهتر است . خدا شما خانواده را رحمت كند ! مقام پدرخوانده ات ، از مقام فلان و بهمان ، بهتر است . خدا شما خانواده را رحمت كند!» . مادرم [به ايشان ]گفت : دعا كن خدا ما را در بهشت همراه تو قرار دهد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بار خدايا ! آنان را همراهان من در بهشت قرار ده» .
مادرم گفت : اكنون مرا باكى نيست كه از دنيا به من چه رسد.
۹ ـ اُمّ قيس ۲
۱۲۱۵.سنن النسائىـ به نقل از ابو الحسن (وابسته اُمّ قيس ، دختر محصن) ـ: اُمّ قيس گفت : فرزندم از دنيا رفت و من برايش بى تابى مى كردم و به كسى كه غسلش مى داد ، گفتم : پسرم را با آب سرد ، غسل مده كه او را مى كشى !
عُكاشة بن مِحصَن نزد پيامبر خدا رفت و اين سخن او را براى ايشان باز گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود : «چه گفت؟ عمرش دراز باد!» .
و [از دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله ] ما زنى را سراغ نداريم كه به اندازه اُمّ قيس ، عمر كرده باشد.