منطقیای استدلال میکردند و منطق این شیوهها چیست، به چشم نمیخورد؛ بلکه عمدتاً به سمت تبیینهای فلسفی و عرفانی رفتهاند. لذا ساختارهای کلّی، از این حوزهها به عاریت گرفته شده و احادیث، بیشتر جنبه تأییدی پیدا کردهاند.
از نخستین جریانهای اخلاقی میتوان به متکلّمان معتزلی اشاره کرد که با عنوان نمودن حُسن و قُبح عقلی افعال بشر، در صدد تدوین نوعی اخلاق بشری مستقل از دین بر آمدند؛ ولی با توجّه به عمر کوتاه این جریان، تلاشهای آنان ثمربخش نگردید و اگر چه متکلّمان شیعه این مبنا را پذیرفته بودند، امّا کاری جدی در تبیین ابعاد مختلف بحث، صورت ندادند و صرفاً به تکرار سخنان گذشتگان اکتفا کردند.
جریان فلسفی اخلاق، هر چند به ظاهر، ادامه فعّالیتهای متکلّمان تلقّی شد، ولی غالباً نمونهبرداری از اخلاق یونان باستان و اقتباس از نظریات اخلاقی افلاطون و به خصوص اخلاقیات ارسطو بود که به هیج وجه، آن را نمیتوان «اخلاق دینی» دانست؛ بلکه اخلاقی صرفاً عقلانی و بشری بود. برای نمونه میتوان به کتاب سعادت الأسعاد ابوالحسن عامری، تهذیب الأخلاق ابن مسکویه، علم اخلاق بوعلی سینا و اخلاق ناصری خواجه نصیر طوسی و... اشاره کرد که به کتاب اخلاق نیکوماخوسی ارسطو تطبیق میکنند. نظریه کلیدی حدّ وسط ارسطو حتّی در کتب اخلاقی زمان حاضر نیز قابل مشاهده است. جامع السعاده ملّا محمّدمهدی نراقی و معراج السعاده ملّا احمد نراقی، نمونههای این تأسّی در نظریه حدّ وسط هستند.۱