جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويّه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من ، هميشه تو را دعا مى كنم در روز قيامت ، شاهد من باشى كه من ، در باطن ، مسلمان و از تابعان خير الأنامم و اغلب قسّيسين، در باطن ، حالت مرا دارند ، مانند منِ بدبخت ، نمى توانند ظاهرا دست از رياست دنيويّه بردارند ؛ و الاّ هيچ شك و شبهه نيست در اين كه امروز در روى زمين ، دين اسلام ، دين خداست .
چون اين حقير دو كتاب سابق الذّكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرّس شنيدم ، نور هدايت و محبّت حضرت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و ما فيها در نظر من ، مانند جيفه مُردار گرديد. محبّت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن ، پاپيچم نشد ، از همه قطع نظر نموده ، همان ساعت ، شيخ مدرّس را وداع كردم. شيخ مدرّس ، به التماس، مبلغى به عنوان هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد . مبلغ مزبور را از شيخ، قبول كرده ، عازم سفر آخرت گرديدم .
پذيرش اسلام
چيزى همراه نياوردم ، مگر دو سه جلد كتاب . هر چه داشتم از كتاب خانه و غيره ، همه را ترك نموده ، بعد از زحمات بسيار ، نيمه شبى وارد بلده اروميّه ۱ . شدم در همان شب ، رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور . بعد از اين كه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام ، از ملاقات حقير ، خيلى مسرور و خوش حال گرديدند و از حضور ايشان ، خواهش نمودم كه كلمه طيّبه و ضروريّات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند و همه را به حقير، القا و تعليم نمودند و به خطّ سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب و مسيحييّن بشنوند و مرا اذيّت كنند و يا اين كه وسواس نمايند . بعد ، شبانه به حمّام رفته ، غسل توبه از شرك و كفر نمودم . بعد از بيرون آمدن از حمّام ، مجدّدا كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده ، ظاهرا و باطنا ، داخل دين حق گرديدم . ۲