اعيان و اشراف و رعيّت ، سؤالات دينى خود را از او مى نمودند و به مصاحبت سؤالات ، هداياى نفيس بسيار از نقد و جنس ، براى قسّيس يادشده ارسال مى داشتند و در تبرّك از او و قبولى هدايايشان توسّط او رغبت مى كردند و از اين جهت ، تشرّف مى نمودند . من ، اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلف نصرانيّت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى نمودم و غير از حقير ، شاگردان بسيار ديگر نيز داشت . هر روز در مجلس درس او نزديك به چهار صد و يا پانصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از دختران كليسا ـ كه تاركِ دنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده و در كليسا معتكف بودند ـ نيز جَمعيّت كثيرى در مجلس درس ، ازدحام مى نمودند كه اينها را به اصطلاح نصارا «ربّانتا» مى گويند .
ليكن از ميان جميع تلامذه ، با اين حقير ، الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود ، مگر مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوق خانه بود و حقير ، خيال مى نمودم كه آن جا خزانه اموال قسّيس است و از اين جهت ، با خود مى گفتم : قسّيس ، از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم : ترك الدنيا للدنيا ، ۱ واظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف و زينت هاى ظاهرى دنياست . پس مدّتى در ملازمت قسّيس به نحو مذكور ، مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارا بوديم تا اين كه سنّ حقير به هفده و هجده رسيد .
در اين بين ، روزى قسّيس را عارضه اى روى داد و مريض شد و از مجلس درس ، تخلّف نمود . به حقير گفت : اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى كه من ، امروز ، حالت تدريس ندارم .
فارْقَليطا
حقير از نزد قِسّيس، بيرون آمدم و ديدم تلامذه ، مذاكره مسائل علوم مى نمايند.