فصل هفتم : محمّد از زبان على
۲۵۰.امام على عليه السلام :خداوند، انسانى بهتر از محمّد صلى الله عليه و آله نيافريده است.
۲۵۱.امام على عليه السلام :جز اين نيست كه من، بنده اى از بندگان محمّد صلى الله عليه و آله هستم.
۲۵۲.امام على عليه السلامـ وقتى كه در مسجد كوفه، حمايلِ شمشيرش را به خود پيچيده بود و مردى درباره خصوصيات [جسمى] پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد ـ: پيامبر خدا رخسارى سفيد و گلگون داشت و چشمانى سياه و درشت، و موهايى صاف و نرم، و ريشى انبوه و گونه هايى كم گوشت و استخوانى، و گيسوانى كه تا نرمه گوشش مى رسيد، و گردنى چون جام سيمين. از زير گلو تا نافش، خطّ باريكى از مو، چون نى رسته بود و جز آن، مويى بر سينه و شكمش وجود نداشت. دست و پايش درشت و استخوانى بود. هرگاه راه مى رفت، مثل اين بود كه از سرازيرى فرود مى آيد و به هنگام برخاستن، چابك و سريع بود. وقتى به طرفى برمى گشت، با تمام بدنش برمى گشت. دانه هاى عرق، بر چهره اش چون مرواريد بود. عرق بدنش، خوش بوتر از مُشك تند بود. نه كوتاه قامت بود و نه بلند، نه ناتوان بود و نه پست. كسى را چون او نديده ام، نه پيش از او و نه پس از او.
۲۵۳.امام على عليه السلام :از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شير گرفته شد، خداوند، بزرگ ترين فرشته از فرشتگان خود را همدم او گردانيد و آن فرشته، او را شب و روز در راه بزرگوارى ها و خوى هاى والاى انسانى حركت مى داد... . هر سال، در كوه حِرا اقامت مى كرد و من او را مى ديدم و كسى جز من، او را نمى ديد. آن روزها ، [اهل ]هيچ خانه اى به اسلام درنيامده بود، مگر پيامبر صلى الله عليه و آله و خديجه عليهاالسلام و من سومينِ آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و رايحه نبوّت را مى بوييدم .
هنگامى كه وحى بر ايشان نازل شد، من فرياد شيطان را شنيدم و عرض كردم : اى پيامبر خدا! اين چه فريادى است؟
فرمود : «اين، شيطان است كه از پرستيده شدنش مأيوس شده است. آنچه من مى شنوم، تو هم مى شنوى و هر چه من مى بينم، تو هم مى بينى، جز اين كه تو پيامبر نيستى، بلكه تو وزير و دستيارى، و تو در راه خير و صلاح هستى».
من با ايشان بودم كه سران قريش آمدند و گفتند : اى محمّد! تو ادّعاى بزرگى مى كنى كه پدران تو و هيچ يك از خاندانت، چنين ادّعايى نكرده است. اينك، ما از تو كارى مى خواهيم كه اگر آن را انجام دهى و به ما نشانش دهى، مى فهميم كه تو پيامبر و فرستاده [ى خدا] هستى، و اگر نتوانستى انجام دهى، مى فهميم كه تو جادوگرى دروغگو هستى.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چه مى خواهيد؟»
گفتند : از اين درخت بخواه تا از ريشه كنده شود و در برابرِ تو بايستد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «البته خداوند، بر هر كارى تواناست. اگر خداوند، اين كار را براى شما انجام دهد، آيا ايمان مى آوريد و به حقيقت گواهى مى دهيد؟».
گفتند : آرى.
پيامبر فرمود : «من آنچه شما تقاضا مى كنيد، به شما نشان مى دهم؛ اما مى دانم كه به راه خير، باز نمى آييد. در ميان شما كسانى هستند كه به چاه [بَدر] افكنده خواهند شد و كسانى هستند كه [بر ضدّ من ]دسته ها به راه خواهند انداخت [و نبرد احزاب را به پا خواهند كرد]» .
پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدا هستم . به اذن خداوند، از ريشه كنده شو و در برابر من بايست!».
سوگند به خدايى كه او را به حق برانگيخت، آن درخت ، از ريشه كنده شد و در حالى كه همهمه اى سخت داشت و صدايى چون صداى برهم خوردنِ بال هاى پرندگان از آن به گوش مى رسيد، جلو آمد و بالْ بالْ زنان، در برابر پيامبر خدا ايستاد و شاخه بلند خود را بر سر پيامبر خدا و يكى از شاخه هايش را روى شانه من ـ كه در طرف راست ايشان بودم ـ انداخت. اما چون آن جماعت، اين صحنه را ديدند، سركشانه و گردنْ فرازانه، گفتند : دستور بده تا نيمى از آن، پيش تو آيد و نيم ديگرش، در جاى خويش بماند.
پيامبر خدا به درخت چنين فرمانى داد. پس نيمه اى از درخت، به نحوى بسيار شگفت آور و با سر و صدايى شديدتر، به طرف پيامبر رفت، به طورى كه نزديك بود بر وى بپيچد. باز هم، از روى كفر و سركشى، گفتند : دستور بده تا اين نيمه درخت، به طرف نيمه ديگرش برگردد و مثل اوّل شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد و آن نيمه درخت برگشت. من گفتم : لا اله الا اللّه . اى پيامبر خدا! من، نخستين ايمانْ آورنده به تو هستم و نخستين كسى هستم كه اعتراف مى كند آنچه اين درخت، به فرمان خداوند متعال انجام داد، براى اعتراف به نبوّت تو و بزرگداشت و ارج نهادن سخن تو انجام داد.
اما آن جماعت، يك پارچه گفتند : [نه ]بلكه او جادوگرى دروغگوست ؛ جادوگرى شگفت و تردست است. آيا كسى جز او [و مقصودشان من بودم] تو را در كارَت تصديق مى كند؟
من از گروهى هستم كه در راه خدا، از سرزنش هيچ سرزنشگرى باك ندارند، سيمايشان سيماى راستان است، و گفتارشان گفتار نيكوكاران، آبادكنندگان شب اند و نشانه هاى [هدايت در] روز. به ريسمان قرآن چنگ آويخته اند، سنّت هاى خدا و سنّت هاى پيامبر او را زنده نگه مى دارند، نه تكبّر مى ورزند و نه سركشى، نه نادرستى و خيانت مى كنند و نه تباهى مى آفرينند، دل هايشان در بهشت است و بدن هايشان در كار و كوشش!