و ـ رويارويى با مستكبران
۱۸۶.امام صادق عليه السلام :مردى ثروتمند، با لباسى فاخر، خدمت پيامبر خدا رسيد و در محضر ايشان نشست . مرد تنگ دستى نيز، با لباسى مندرس، وارد شد و در كنار مرد ثروتمند نشست . مرد ثروتمند ، لباسش را از زير پايش جمع و جور كرد . پيامبر خدا فرمود : «ترسيدى كه از نادارىِ او، چيزى به تو سرايت كند؟».
عرض كرد : خير .
فرمود : «پس ترسيدى كه از ثروتمندىِ تو، چيزى عايد او شود؟».
عرض كرد : خير .
فرمود : «پس ترسيدى كه او لباس تو را كثيف كند؟».
عرض كرد: خير.
فرمود: «پس چه باعث شد كه تو چنين كنى؟».
عرض كرد : اى پيامبر خدا ! من همراهى دارم كه برايم هر كارِ! زشتى را زيبا جلوه مى دهد و هر كارِ! خوبى را بد مى نماياند . من نيمى از دارايى ام را براى اين [مرد تنگ دست] قرار دادم .
پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد تنگ دست فرمود : «آيا مى پذيرى؟».
عرض كرد : خير .
مرد ثروتمند به او گفت : چرا نمى پذيرى؟
جواب داد : مى ترسم بر من همان رود كه بر تو رفته است .
۱۸۷.السيرة النبوية، ابن هشامـ به نقل از وليد بن مغيره ـ: وليد بن مغيره گفت : آيا بر محمّد، وحى نازل مى شود و من در حالى كه بزرگ و سرور قريش هستم ، وانهاده شده ام؟! ابومسعود عمرو بن عمير ثقفى، سرور ثقيف ، هم وا نهاده شده است ؟! ما، بزرگان اين دو شهريم .
بنا بر آنچه به من رسيده است، در پىِ اين سخن ، خداوند چنين نازل كرد : «و گفتند : «چرا اين قرآن، بر مردى بزرگ از اهالى دو شهر، نازل نشده است؟!» ـ تا آن جا كه مى فرمايد: «از آنچه مى اندوزند» .