ل ـ بى رغبتى به دنيا
۱۵۲.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ در حالى كه روى بوريايى دراز كشيده بود و چون آن بوريا ، بر پهلوى حضرت رد انداخته بود ، به ايشان عرض كردند : كاش بسترى تهيه كنيد! ـ: مرا چه به دنيا؟! حكايت من و دنيا ، حكايت سواره اى است كه در يك روز گرم تابستانى ، به راهى رود و ساعتى از روز را زير سايه درختى بيارمد ، و سپس حركت كند و برود .
۱۵۳.صحيح مسلمـ به نقل از عمر ـ: خدمت پيامر خدا رسيدم. ايشان روى حصيرى دراز كشيده بود. من هم نشستم. جز يك ازار، چيز ديگرى بر تن نداشت و هنگامى كه آن را بالا زد، ديدم كه حصير بر پهلويش رد انداخته است. نگاهى به انبارى پيامبر خدا انداختم و با چشم خود ديدم كه در گوشه اى از اتاق، تنها مشتى جو به اندازه يك صاع بود و مقدارى برگ درخت سَلَم [براى دبّاغى كردن پوست] . يك پوست دبّاغى شده هم آويزان بود. اشك از چشمانم سرازير شد. پيامبر خدا فرمود : «چرا گريه مى كنى، پسر خَطّاب؟».
عرض كردم : اى پيامبر خدا! چرا گريه نكنم، وقتى مى بينم كه اين حصير، بر پهلوى شما رد انداخته و اين هم خزانه شماست كه مى بينم، در حالى كه كسرا و قيصر، در باغ هاى پر از ميوه و جويبار زندگى مى كنند. شما كه پيامبر و برگزيده خدا هستى، وضع خزانه تان چنين است؟!
پيامبر فرمود : «اى پسر خَطّاب! آيا نمى پسندى كه آخرت، از آنِ ما باشد و دنيا از آنِ ايشان؟!».
۱۵۴.مكارم الأخلاق :ابن خولى، ظرفى از شير و عسل براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله از خوردن آن امتناع ورزيد و فرمود : «دو نوشيدنى در يك وعده، و دو ظرف در يك ظرف؟! من [خوردنِ] اين را حرام نمى دانم؛ اما خوش ندارم كه فخر بفروشم و فردا[ى قيامت] به خاطر چيزهاى زيادىِ دنيا حسابرسى شوم. من فروتنى را دوست دارم؛ زيرا هر كه براى خدا فروتنى كند، خداوند ، او را رفعت مى بخشد».